محمدصادق دانشجو، کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي
در روزهاي پرآشوب جنگ اخير ايران و رژيم صهيونيستي، صحنهاي تلخ و غيرمنتظره در بخشي از فضاي مجازي ايران شکل گرفت؛ معدود افرادي که به جاي محکومکردن تجاوز و ابراز نفرت از دشمن خارجي و همگرايي ملي در برابر تهديد، آشکارا از حمله دشمن استقبال کردند و گاه اميد بستند که با اين ضربات، نظام سياسي کشور تغيير کند. اين نگاه، هرچند محدود، اما نشانه شکافي عميق در فهم ملي ماست؛ شکافي که اگر به آن پرداخته نشود، ميتواند در بزنگاههاي سرنوشتساز به تهديدي براي بقا و امنيت جمعي تبديل شود.
هيچکس منکر مشکلات داخلي نيست. ناکارآمدي در برخي حوزهها، يا فاصله گرفتن ساختارها از مطالبات عمومي، واقعيتهايي هستند که بايد با شجاعت و صداقت درباره آنها گفتوگو کرد. حتي ميتوان اذعان داشت که بخشي از نارضايتيها، نتيجه تصميمات و سياستهايي هستند که سرمايه اجتماعي را فرسوده و حس تعلق به کشور را در ذهن برخي شهروندان تضعيف کردهاند. اما پرسش اساسي اينست که آيا نارضايتي از دولت يا حاکميت، ميتواند مجوزي براي همراهي با دشمن خارجي باشد که بيپروا به خانه و خاک همه ما حمله ميکند؟
مطالعات علوم سياسي نشان ميدهند جنگ، با هر عنوان و بهانهاي، ساختار سياسي و ظرفيتهاي اصلاح درونزا را به حاشيه ميراند و جاي آن را به منطق بقا و امنيت ميدهد. در چنين وضعيتي، اولويت دولتها -هر نظامي که بر سر کار باشد- از پاسخ به مطالبات اصلاحي به حفظ موجوديت و دفع تهديد منتقل ميشود. به بيان ديگر، پذيرش جنگ بهعنوان ابزار تغيير سياسي، در عمل به تعطيلي امکان همان اصلاحاتي منجر ميشود که مدعي آن هستيم.
تجربه تاريخي ملتها نشان ميدهد جنگ، حتي اگر با شعار آزادي يا تغيير همراه شود، در عمل جز ويراني، آوارگي و نابودي زيرساختهاي حياتي به بار نميآورد. عراق، ليبي و افغانستان نمونههاي پيش روي ما هستند؛ کشورهايي که پس از مداخله خارجي، نهتنها به آزادي و رفاه نرسيدند، بلکه دههها در گرداب ناامني، تجزيه و فقر دست و پا زدند. تجاوز يک کشور متخاصم، به معناي تعطيلي همان ابزارهاي اصلاحي است که برخي به اميد آن، از تغييرات سخن ميگويند.
دفاع از کشور، پيش از آنکه وظيفهاي سياسي باشد، غريزهاي انساني است. هنگامي که دشمني مانند رژيم صهيونيستي، با سابقهاي روشن از اشغال و کشتار، به خاک ايران حمله ميکند، تفاوتي ميان موافق و مخالف حکومت وجود ندارد؛ همه ما در برابر خطر مشترکي قرار ميگيريم که هدفش، نه اصلاح امور، بلکه تضعيف و تجزيه ايران است. آنچه در خرداد 1404 رخ داد، حملهاي صرفاً نظامي نبود؛ هدف قرار دادن مناطق مسکوني، بيمارستانها و زيرساختهاي حياتي، نشان داد که اين دشمن به مرزهاي انساني پايبند نيست و هيچ خط قرمزي جز منافع خود نميشناسد.
اينکه برخي از هموطنان، به دليل سرخوردگي يا خشم از وضع موجود، ناخودآگاه يا آگاهانه، روايتهاي رسانهاي دشمن را تکرار ميکنند، ريشه در مجموعهاي از عوامل رواني و اجتماعي دارد؛ از احساس بيتأثيري در تغيير وضع موجود تا طردشدگي هويتي و ضعف روايت ملي. اما هر دليلي که باشد، نتيجه آن يکي است؛ بيتوجهي به انسجام ملي در لحظهاي که بيش از هر زمان ديگري به آن نياز داريم.
راه درست، نه در چشم بستن بر مشکلات داخلي و نه در تقديم سرنوشت کشور به دست دشمن خارجي است. در يک نظام سياسي زنده، اختلاف نظر و نقد، حق بديهي شهروندان است و بايد از مسيرهاي قانوني و دموکراتيک پيگيري شود. ميتوان با مطالبهگري، فعاليت مدني و گفتوگوي ملي، تغييرات لازم را رقم زد، بيآنکه امنيت و تماميت ارضي کشور را به حراج گذاشت. همانگونه که در بسياري از دموکراسيهاي جهان، مردم حتي در اوج اختلافات سياسي، هنگام تهديد خارجي در کنار هم ميايستند و پس از رفع خطر، رقابتها و نقدها را از سر ميگيرند.
حکومت نيز مسئوليت دارد با اصلاح تصميمات، مبارزه جدي با فساد، و جلب اعتماد عمومي، فاصله ميان خود و مردم را کاهش دهد. اعتماد اجتماعي بزرگترين سرمايه ملي است؛ سرمايهاي که در ميدان جنگ از هر سلاحي کارآمدتر است. اگر اين سرمايه فرسوده شود، حتي پيشرفتهترين تجهيزات دفاعي هم نميتواند پيروزي را تضمين کند.
در نهايت، بايد به ياد داشته باشيم که ايران خانه مشترک ماست، خانهاي که سقفش بر ستونهاي وحدت و همبستگي استوار است. اختلاف سليقه و نقد، حق ماست، اما وقتي سقف خانهمان آماج بمباران است، جاي ايستادن زير اين سقف و دفاع از آن است، نه شکستن ستونها. فرداي جنگ، دوباره ميتوانيم بر سر مسير آينده بحث کنيم، اما تنها اگر امروز، خانهاي براي بحث کردن باقي مانده باشد.