موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13214
شکاف نخبگان، زوال خرد جمعي

نشانه‌هايي که نبايد ناديده گرفت

قادر باستاني تبريزي

 

سياست در ايران بيش از هر زمان ديگر به بازگشت به خرد تاريخي خود نياز دارد. همان خردي که در دهه‌هاي گذشته توانست تنش‌ها و اختلاف‌نظرهاي دروني را در چارچوب رقابت درون‌سيستمي مهار کند و مانع از آن شود که شکاف‌هاي سياسي و فکري به سطح مشروعيت نظام سرايت کند. در طول بيش از چهار دهه، نظام توانسته است در ميان تلاطم‌هاي سهمگين منطقه‌اي و جهاني، تعارضات دروني خود را مديريت کرده و از گسست نخبگان جلوگيري کند. راز پايداري اين ساختار نه در يکپارچگي مطلق قدرت، بلکه در توانايي آن براي حفظ توازن ميان نيروهاي درون‌حاکميتي بوده است. اما امروز نشانه‌هايي قابل مشاهده‌اند که حاکي از فرسايش آرام اين توازن و بروز نوعي واگرايي در ميان نخبگان سياسي و مديريتي کشور هستند.

در دهه‌هاي گذشته، قاعده‌اي نانوشته بر سياست نظام حاکم بود که رقابت مجاز است، اما شکاف در مشروعيت نه. اين قاعده، ضامن بقا و انسجام ساخت قدرت بود. با اين حال، تحولات اخير نشان مي‌دهد که اين قاعده درحال ترک برداشتن است. برخي رخدادها که شايد در ظاهر شخصي يا حاشيه‌اي به نظر آيند، از منظر نمادشناسي سياسي حامل معناهاي عميقي هستند. ماجراهايي که در شبکه‌هاي اجتماعي برجسته مي‌شوند، مانند حواشي مربوط به مناسبت‌هاي خانوادگي برخي چهره‌هاي سياسي و نظامي، بيش از آنکه صرفاً موضوعات اجتماعي باشند، نشانه‌هايي از تغيير در روابط دروني قدرتند. اين رخدادها، اگرچه ظاهراً کم‌اهميت هستند، اما در زبان سياست، پيام‌هايي از نارضايتي، فاصله‌گيري و شکل‌گيري گسل‌هاي جديد در ميان نخبگان قدرت دارند.

تجربه‌ تاريخي نظام‌هاي سياسي مختلف نشان داده است که فرسايش از درون، معمولاً نه با اعتراض‌هاي مردمي بلکه با گسست نخبگان آغاز مي‌شود. اودانل و اشميتر، دو نظريه پرداز کنشگرا، در تحليل‌هاي خود بر اين نکته تأکيد داشتند که آغاز گذارهاي سياسي از لحظه‌اي است که بخشي از نخبگان احساس مي‌کنند هزينه‌ وفاداري بيش از منافع آن شده است. در اين مرحله، ترديد در درون قدرت، آغازگر زنجيره‌اي از واگرايي‌ها مي‌شود که در صورت بي‌توجهي، مي‌تواند به بحران مشروعيت بيانجامد. همين تجربه را مي‌توان در تاريخ معاصر اسپانيا، شيلي و حتي اتحاد شوروي مشاهده کرد که شکاف ميان نخبگان، پيش از شورش جامعه، بنيان نظام را لرزاند. در مقابل، کشورهايي مانند چين و روسيه توانستند با بازتعريف روابط نخبگان و بازتوزيع منافع، ثبات خود را حفظ کنند و از بحران، مسير نوسازي بيافرينند.

در ايران نيز، اگرچه نشانه‌هاي کنوني هنوز در سطح رفتارها و نمادها باقي مانده‌اند، اما بي‌توجهي به آن‌ها مي‌تواند خطرناک باشد. انسجام نخبگان، همچون ستون پنهان پايداري سياسي، نيازمند مراقبتي مداوم است. بازتعريف سازوکارهاي ارتباطي ميان نهادهاي سياسي، اقتصادي و امنيتي که گاه در مسيرهاي متفاوتي حرکت مي‌کنند، يک ضرورت فوري است. درکنار آن، تقويت گفت‌وگوهاي واقعي و نه صوري ميان تصميم‌گيران، مي‌تواند از تبديل اختلافات مديريتي به شکاف‌هاي مشروعيتي جلوگيري کند. نظام در گذشته با اتکاي به سنت مشورت و عقلانيت جمعي که نماد آن آيت‌الله هاشمي رفسنجاني بود، از بحران‌هاي متعدد عبور کرده است و اکنون نبايد به دام تک‌صدايي و انباشت نارضايتي‌هاي خاموش در درون خود بيفتد.

در اين ميان، پيام‌هاي وحدت‌آفرين از رأس هرم قدرت مي‌تواند نقش تعيين‌کننده‌اي داشته باشد. چنين پيام‌هايي، بيش از هر اقدام ديگري، يادآور مي‌شود که بقاي هر فرد و جناح، در گرو بقاي کل نظام است و منافع جناحي تنها در سايه‌ ثبات ساختار معنا مي‌يابد. تجربه تاريخي جمهوري اسلامي نشان داده است که اين نظام در لحظات حساس، هرگاه به هشدارهاي دروني گوش داده و مسير اصلاح را از درون گشوده است، توانسته بحران را به فرصت بدل کند. برعکس، هرگاه هشدارها ناديده گرفته شده‌اند، هزينه‌ ترميم شکاف چند برابر بوده است.

قدرت در ايران همواره بر دو پايه‌ آرمان و عمل استوار بوده است. هرگاه اين دو در تعادل قرار گرفته‌اند، نظام توانسته است با اعتماد به نفس در برابر بحران‌ها بايستد، اما در دوره‌هايي که آرمان بر عمل غلبه کرده يا عمل از آرمان جدا شده است، خطر فرسايش مشروعيت و واگرايي افزايش يافته است. امروز نشانه‌هايي از همين عدم تعادل ديده مي‌شود. بخشي از نخبگان از گفتمان ايدئولوژيک فاصله گرفته‌اند و در مقابل، بخشي ديگر با نگاه حذفي و انحصارگرايانه مي‌کوشند هر صداي متفاوتي را طرد کنند. اين دو روند متقابل، در صورت تداوم، مي‌تواند به شکافي نرم اما عميق در درون حاکميت بينجامد.

جمهوري اسلامي در گذشته نشان داده است که توانايي بازسازي دروني دارد. اين نظام هرگاه به جاي حذف، به جذب روي آورده و به جاي طرد، به بازتوليد قدرت پرداخته است، توانسته از بحران عبور کند. امروز نيز راه عبور از وضعيت موجود در همان الگوي آزموده نهفته است؛ بازسازي اعتماد درون‌حاکميتي، تقويت گفت‌وگو، و ترميم پيوند ميان حلقه‌هاي تصميم‌سازي و تصميم‌گيري. چنين رويکردي نه تنها ثبات سياسي را حفظ مي‌کند، بلکه راه اصلاح و نوسازي مستمر را نيز هموار مي‌سازد.

ايران امروز نيازمند نوعي عقلانيت جمعي تازه است. عقلانيتي که بتواند ميان آرمان و واقعيت، ميان رقابت و همکاري، و ميان منافع فردي و ملي تعادل برقرار کند. اگر اين تعادل بازسازي شود، مي‌توان اميدوار بود که نظام بار ديگر از دل بحران، فرصتي براي بازآفريني خود بيابد.

پايداري واقعي در انجماد قدرت نيست، بلکه در توانايي بازآفريني مداوم آن است. ما اگر گوش خود را بر هشدارهاي درون ببنديم، ناگزير پژواک آن را از بيرون خواهيم شنيد، اما آن زمان، معمولاً دير است. تاريخ، بارها به ما آموخته است که سقوط‌ها از لحظه‌اي آغاز مي‌شوند که قدرت تصور مي‌کند هنوز زمان کافي دارد. اما آينده از آن کسانی است که هشدار را پيش از فرياد مي‌شنوند.