سيد محسن موسويزاده - مدرس دانشگاه
"کروسينسکي" مستشرق مسيحي درباره صفويه نوشته است در نبردي که بين سپاه ايران و مهاجمان خارجي در گرفت، شکست سپاه دشمن حتمي شد به طوري که محمود افغان که بر فيلي سوار بود،ناچار شد فرمان دهد شترها براي فرار احتمالي آماده شوند. در همين زمان سرداري که قرار بود به شورشيان حمله و کار را تمام کند، به دليل کينهاي که از فرمانده ديگر داشت،دستور حمله نداد و سرانجام ايرانيها در نبردي که پيروزيشان پديدار شده بود، شکست خوردند.آوردهاند که درس گرفتن از تاريخ نعمتي بزرگي است که سبب ميشود تا آنان که درحال و آينده زيست ميکنند از تکرار خطاهاي گذشتگان درس گرفته و آنها را تکرار نکنند. اما دريغا که بارها شده ملتي از همان ناحيههاي که ضربه خورده است، دچار زيان ميشود.اين حکايت تلخ اکنون درباره ما ايرانيها مصداق پيدا کرده است. بيتوجهي به تهديدات و دندانهاي نمايان دشمنان، بهرغم هشدار عقلاي قوم براي کنار گذاشتن اختلافات، برخي از افراد و گروهها همچنان بر طبل اختلافات و دوگانگيها کوبيده و طرف مقابل را به مبارزه در ميدان بخوانند. آنچه با هزار تاسف بايد گفت اين است که در فقدان يک چارچوب عقلاني و حرفهاي براي تعامل سياسي، اختلافات ديرينه و تعصبات تاريخي نه تنها فروکش نميکنند، بلکه به آتش اختلافات و تضادها دامن ميزنند. بايد دانست که تحمل يکديگر، هر چند دشوار و گاه پرهزينه، تنها راه نجات از اين چرخه معيوب است، تحملي که به معناي پذيرش مطلق ديدگاه رقيب نيست بلکه به معني رعايت قواعد بازي در عرصه سياست است.ميتوان اين وضعيت را به بازي شطرنج تشبيه کرد، جايي که هدف بازي پيروزي است اما اين پيروزي تنها در بستري از قوانين مشخص و پذيرفته شده تحقق مييابد، قوانيني که دو طرف موظفند آن را محترم بشمارند و به آن پايبند باشند. هرگونه تخطي از اين قواعد، نه تنها بازي را بيمعنا ميکند، بلکه فضايي را براي آشوب و هرج و مرج فراهم ميآورد.در جامعه سياسي ما، متأسفانه، اين قواعد بازي يعني قواعد رقابت سياسي به طور شفاف تعريف و پذيرفته نشدهاند. فقدان چنين چارچوبي، به معناي بازي بيقانون و بيحساب است که منجر به تکرار درگيريها، توهينها و حذف طرف مقابل شده و بر اعتماد اجتماعي و انسجام ملي ضربههاي سنگين وارد ميکند. به نظر، نخستين گام براي خروج از اين بحران، بازشناسي و پذيرش ضرورت تعيين قواعد روشن و عقلاني براي رفتارهاي سياسي است، قواعدي که نه فقط طرفين بازي بلکه جامعه نيز بتواند آن را نظارت و تضمين کند. اين قواعد بايد تحمل متقابل را به عنوان پايهاي غيرقابل چشمپوشي در مناسبات سياسي تثبيت کنند بدون آنکه مستلزم کنار گذاشتن نقد يا مخالفت باشند. يعني، ما بايد ياد بگيريم چگونه ميتوانيم مخالف باشيم اما دشمن نباشيم.تنها با چنين عقلانيت سياسي و اخلاق مدني است که ميتوانيم از چرخه معيوب تکرار تاريخ فاصله بگيريم و بستري براي گفتگو، تفاهم و پيشرفت فراهم آوريم. در غير اين صورت، همچنان اسير منطق جنگ تمامعيار سياسي خواهيم بود که به جاي حل بحرانها، خود سرچشمه بحرانهاي عميقتر است.