موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13178
اسرائيل؛ عامل اصلي برهم‌زننده صلح و ثبات در خاورميانه

محمدصادق دانشجو

کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي

رژيم صهيونيستي سه‌شنبه 18 شهريور با حمله هوايي به نشست هيئت مذاکره‌کننده حماس در دوحه پايتخت قطر، بار ديگر نشان داد فراتر از مرزهاي جغرافيايي خود عمل مي‌کند و مأموريت اصلي صهیونیست‌ها، تخريب هر نشانه‌اي از ديپلماسي در منطقه است. اين حمله درست در زماني رخ داد که آمريکا در انتظار پاسخ حماس به «پيشنهاد صلح» تازه ترامپ براي غزه بود. انتخاب چنين لحظه‌اي، تصادفي نبود؛ تل‌آويو همواره زماني دست به عمليات مي‌زند که فضايي براي گفت‌وگو يا مصالحه در منطقه شکل مي‌گيرد و به‌جاي پذيرش روندهاي سياسي، هر بار با دامن زدن به بحران‌هاي امنيتي مي‌کوشد ميز مذاکره را برهم بزند و ابتکارهاي صلح را از درون تهي کند.مرور رويدادهاي اخير نشان مي‌دهد تل‌آويو همواره از «بحران‌سازي هدفمند» به‌عنوان ابزاري راهبردي بهره مي‌برد. در آغاز جنگ 12 روزه عليه ايران نيز ادعا شد دليل حمله، تلاش ايران براي دستيابي به بمب هسته‌اي است درحالي‌که تمامي گزارش‌هاي آژانس بين‌المللي انرژي اتمي طي سالهاي اخير خلاف آن را ثابت کرده و فتواي رهبري نيز بر حرمت توليد و استفاده از سلاح هسته‌اي تأکيد دارد. هدف واقعي اسرائيل چيز ديگري بود؛ برهم‌زدن فضاي مذاکرات ايران و آمريکا. مقامات تل‌آويو به‌خوبي مي‌دانستند هر حمله نظامي به خاک ايران در ميانه يک روند حساس ديپلماتيک، مي‌تواند فضاي سياسي داخلي ايران را دو قطبي کند، ترديدهايي درباره امکان عادي‌سازي روابط ايجاد نمايد و جريان‌هاي تندرو را تقويت کند تا با صداي بلند عليه هرگونه مذاکره و توافق فرياد بزنند. اين «ايجاد چنددستگي در فضاي سياسي ايران» بخش جدايي‌ناپذير از راهبرد اسرائيل در سال‌هاي اخير بوده است.همين راهبرد را مي‌توان در حمله اخير به قطر نيز ديد. کشوري که از متحدان غرب محسوب مي‌شود و حتي ميزباني گفت‌وگوهاي متعددي براي صلح در منطقه را بر عهده داشته است. نيز همين الگو در سوريه نیز قبلاً اجرا شد، کشوري که پس از تغييرات داخلي کوشيده بود مسير تنش‌زدايي و بازسازي روابط با همسايگان و حتي اسرائيل را طي کند، اما باز هم هدف حملات نظامي تل‌آويو قرار گرفت. نتيجه اين روند روشن است؛ اسرائيل به هيچ قاعده ديپلماتيک پايبند نيست و هرجا احتمال شکل‌گيري ثبات يا توافقي سياسي باشد، با حمله‌اي نظامي آن را برهم مي‌زند.اين رفتار پرسش مهمي را پيش روي منطقه و جامعه جهاني قرار مي‌دهد. وقتي کشور‌هاي منطقه - از جمله ايران - در برابر حملات مستقيم اسرائيل به خاک کشورشان حتي براي پاسخ مشروع نيز با دعوت بين‌المللي به خويشتن‌داري مواجه مي‌شوند، چگونه است که اسرائيل آزادانه به ايران، لبنان، سوريه، يمن و اکنون قطر حمله مي‌کند بي‌آنکه واکنشي جدي ازسوي همان نهادهاي بين‌المللي ببيند؟ اين استاندارد دوگانه، روايت‌سازي اسرائيل را تقويت مي‌کند و با جابه‌جايي نقش‌ها، ايران و ديگر کشور‌هاي منطقه را متهم به «بي‌ثبات‌سازي» معرفي مي‌کند درحالي که واقعيت دقيقاً برعکس است.بنابراين بايد تأکيد کرد که مسئله اصلي امروز خاورميانه، نه فعاليت‌هاي ايران در چارچوب سياست‌هاي منطقه‌اي آن، بلکه رفتارهاي تجاوزکارانه اسرائيل است، رفتاري که مانع شکل‌گيري صلح پايدار و توسعه متوازن در منطقه مي‌شود. اسرائيل با بهره‌گيري از بحران‌سازي، مي‌کوشد ابتکار عمل سياسي را از ديگران بگيرد و خود را بازيگر بي‌رقيب امنيتي معرفي کند. اما در عمل، اين سياست به انباشت بحران، افزايش بي‌اعتمادي و تخريب بسترهاي گفت‌وگو منجر شده است.از منظر روابط بين‌الملل، چنين رويکردي را مي‌توان «استراتژي تخريب براي بقا» ناميد، راهبردي شیطانی که در آن يک بازيگر به‌جاي ورود به سازوکارهاي صلح، با تداوم تنش مي‌کوشد موقعيت ژئوپليتيک خود را تثبيت کند. حملات به ايران و قطر، همچون حملات مکرر به سوريه و لبنان، همه در راستاي همين راهبرد هستند، راهبردی برای جلوگيري از شکل‌گيري هرگونه ائتلاف يا توافقي که بتواند توازن جديدي در منطقه ايجاد کند.جمع‌بندي اينکه، اسرائيل نه تنها يک بازيگر عادي در منطقه نيست، بلکه مهم‌ترين مانع بر سر راه ديپلماسي و ثبات در خاورميانه به شمار مي‌رود. هر بار که روزنه‌اي براي مذاکره گشوده مي‌شود، تل‌آويو با حمله‌اي نظامي آن را مي‌بندد. بنابراين تحليل واقع‌بينانه اين است که اگر امروز خاورميانه از صلح پايدار محروم است، بايد ريشه آن را در سياست‌هاي تجاوزکارانه اسرائيل جست‌وجو کرد و بر این نکته تاکید کرد که منطقه غرب آسیا با وجود رژیم صهیونیستی هرگز در امنیت و آرامش نخواهد بود.