موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13245
واقعيت‌هاي پشت پرده ماجراي ونزوئلا

 

*دکتر جان ميرشايمر، استاد روابط بين‌الملل، دانشگاه شيکاگو

 

من تمام دوران حرفه‌اي خودم را صرف مطالعه چگونگي ظهور و سقوط امپراتوري‌ها کرده‌ام. اما آنچه ماه گذشته در کارائيب شاهد بودم، هر آنچه را که فکر مي‌کردم در مورد قدرت آمريکا مي‌دانم، تغيير داد. کشتي‌هاي جنگي روسيه به آب‌هاي ونزوئلا رسيده‌اند. آنها دکتريني را که دو قرن سياست نيمکره غربي را تعريف کرده بود، در هم شکستند. دکترين مونرو، ادعاي مقدس آمريکا مبني بر اينکه اين نيمکره متعلق به واشنگتن است، در آن آب‌ها از بين رفت و اکثر آمريکايي‌ها حتي هنوز متوجه آن نشده‌اند! آنچه آشکار شد فقط موقعيت‌يابي دريايي نبود بلکه لحظه‌اي بود که نظم جهاني تک‌قطبي که من دهه‌ها آن را تحليل کرده بودم، سرانجام شکاف برداشته.. سؤال اين نيست که آيا آمريکا اين موضوع را پيش‌بيني مي‌کرد يا خير. سؤال اين است که چرا ما آن را مجبور به رخ دادن کرديم.

بگذاريد به شما بگويم که چگونه يک ابرقدرت به طور تصادفي امپراتوري خود را نابود کرد. اين را تصور کنيد. ناوشکن‌هاي روسي در سواحل ونزوئلا لنگر انداختند و با کشوري که آمريکا بيش از 20 سال سعي در خفه کردن آن داشته است، رزمايش مشترک انجام دادند. سي‌ان‌ان آن را ژست تحريک‌آميز ناميد. پنتاگون هشدارهايي در مورد فعاليت‌هاي بي‌ثبات‌کننده صادر کرد. اما آنها داستان واقعي را از دست دادند.

اين تجاوز روسيه نبود بلکه پاسخ روسيه بود. به مدت 30 سال پس از فروپاشي شوروي، من شاهد بودم که واشنگتن بارها و بارها همان اشتباه مهلک را تکرار مي‌کند. هر بار که حوزه نفوذ خود را گسترش مي‌داديم، به خودمان مي‌گفتيم که اين کار ما به گسترش دموکراسي و آزادي مربوط است. ولي هر بار که روسيه مقاومت مي‌کرد، ما آن را بدگماني مفرط و تجاوز مي‌ناميديم. اما سياست قدرت به توجيهات اخلاقي ما اهميتي نمي‌دهد. لحظه‌اي که آن کشتي‌هاي روسي در آب‌هاي ونزوئلا لنگر انداختند، داشتند به يک سؤال ساده پاسخ مي‌دادند. اگر ناتو مي‌تواند تا مرزهاي روسيه گسترش يابد، چرا روسيه نمي‌تواند تا مرزهاي آمريکا گسترش يابد؟ منطق ظريفي است و زمان‌بندي آن بي‌نقص و پيام غيرقابل انکار بود. دوران سلطه بي‌رقيب آمريکا به پايان رسيده است!

همه چيز با غرور شروع شد. وقتي اتحاد جماهير شوروي در سال 1991 (1370هـ.ش) فروپاشيد، آمريکا به تنهايي به عنوان تنها ابرقدرت جهان قد علم کرد. ما در جنگ سرد پيروز شده بوديم. فرانسيس فوکوياما به ما گفت که تاريخ به پايان رسيده است. دموکراسي ليبرال براي هميشه پيروز شده بود. اما به جاي ساختن يک معماري امنيتي جديد که شامل روسيه نيز باشد، ما روش سلطه را انتخاب کرديم. به جاي ايجاد نهادهايي که واقعيت‌هاي پس از جنگ سرد را منعکس کنند، همان اتحادي را که براي مهار اتحاد جماهير شوروي طراحي شده بود، گسترش داديم. من بحث‌هاي دهه 1990 را به ياد دارم. جورج کنان، معمار استراتژي مهار، هشدار داد که گسترش ناتو، مهلک‌ترين خطاي سياست آمريکا در کل دوران پس از جنگ سرد خواهد بود. او آنچه را که واشنگتن از پذيرش آن امتناع مي‌کرد، درک مي‌کرد. روسيه، صرف نظر از اينکه چه کسي آن را رهبري مي‌کرد، نيروهاي ناتو را در مرزهاي خود به عنوان يک تهديد وجودي مي‌ديد. اما ما به هر حال به جلو حرکت کرديم. لهستان، مجارستان، جمهوري چک، سپس کشورهاي بالتيک، بلغارستان،به روماني (به ناتو پيوستند). هر موج گسترش به عنوان گسترش دموکراسي اعلام شد. براي مسکو، اين مانند محاصره به نظر مي‌رسيد. لحظه سرنوشت‌ساز در سال 2008 در اجلاس ناتو در بخارست فرا رسيد. در آنجا، اين اتحاد اعلام کرد که اوکراين و گرجستان در نهايت به عضويت اين سازمان درخواهند آمد. براي روسيه، اين خط قرمز زير پا گذاشته شده بود. اوکراين فقط يک کشور همسايه ديگر نيست. اين کشور قلب تاريخي تمدن روسيه است. اولين کشور روسيه در کيف متولد شد. ايده استقرار سامانه‌هاي موشکي ناتو تنها صدها مايل از مسکو براي هيچ دولت روسي قابل تحمل نبود.

واشنگتن، امّا، معتقد بود که روسيه براي پاسخ دادن بسيار ضعيف است، بيش از حد به نهادهاي غربي وابسته است و بيش از حد درگير هرج و مرج داخلي است. ما اشتباه مي‌کرديم و ونزوئلا هزينه محاسبه اشتباه ما را خواهد پرداخت. درحالي که ما ناتو را به سمت شرق گسترش مي‌داديم، همان منطق تسلط را در نيمکره خودمان (غربي) اعمال کرديم. ونزوئلا به ميدان آزمايش ما تبديل شد، آزمايشگاهي براي اينکه جنگ اقتصادي تا چه حد مي‌تواند پيش برود تا يک ملت سقوط کند. وقتي هوگو چاوز در سال 1999 به قدرت رسيد، از نظر واشنگتن مرتکب گناهي بزرگ شد. او تصميم گرفت که ثروت نفتي ونزوئلا بايد در خدمت ونزوئلايي‌ها باشد، نه شرکت‌هاي آمريکايي. او درآمدهاي نفتي را به برنامه‌هاي اجتماعي، مراقبت‌هاي بهداشتي و آموزش اختصاص داد. او با کوبا اتحاد برقرار کرد و استقلال آمريکاي لاتين را ترويج داد. از آن لحظه، او به يک هدف تبديل شد. اين الگو قابل پيش‌بيني بود. ابتدا فشار ديپلماتيک و سخنراني‌هاي اخلاقي، سپس تحريم‌هاي اقتصادي و محدوديت‌هاي مالي از راه رسيد. وقتي اين کافي نبود، ما در سال 2002 از يک کودتا حمايت کرديم ولي نقشه شکست خورد. اما نقطه عطفي را رقم زد. از آن زمان به بعد، رابطه بين واشنگتن و کاراکاس (پايتخت ونزوئلا) به جنگ آشکار تبديل شد. زماني که مادورو در سال 2013 جانشين چاوز شد، استراتژي ما متبلور شده بود. خفقان اقتصادي که براي ايجاد نااميدي طراحي شده بود. ما ونزوئلا را از بازارهاي مالي بين‌المللي جدا کرديم. صادرات نفت، شريان حياتي اقتصاد آنها، را مسدود کرديم. ميلياردها دارايي دولتي را در خارج از کشور مسدود کرديم. نتايج فاجعه‌بار بود. اقتصاد ونزوئلا بيش از 75 درصد کوچک شد. تورم به سطوح غيرقابل تصوري رسيد. بيمارستان‌ها از دارو خالي شدند. کمبود غذا گسترده شد. جان بولتون که به عنوان مشاور امنيت ملي آمريکا خدمت مي‌کرد، آشکارا به هدف ما براي در هم ريختن اقتصاد ونزوئلا اعتراف کرد. ده‌ها هزار نفر بر اثر مستقيم محاصره اقتصادي ما در ونزوئلا جان باختند. ميليون‌ها نفر از کشور فرار کردند. اما دولت سقوط نکرد. در عوض، فشار ما به جايي رسيد که هرگز قصد آنرا نداشتيم: ونزوئلا را مستقيماً به آغوش روسيه انداخت.

اينجا جايي بود که پوتين تفاوت بين تاکتيک و استراتژي را بخوبي نشان داد. درحالي که واشنگتن بر سرکوب مخالفان (کشورهاي) فردي تمرکز داشت، مسکو درحال ايجاد يک شبکه جهاني مقاومت بود. روسيه به ونزوئلا نگاه کرد و در جايي که ما سرکشي مي‌ديديم، فرصتي ديد. کشوري که تحت محاصره تحريم‌هاي آمريکا بود، بر روي بزرگترين ذخاير نفتي جهان قرار داشت و به شدت به دنبال متحد بود. اين فرصتي بي‌نظير بود. همکاري روسيه و ونزوئلا به تدريج عميق‌تر شد. شرکت‌هاي انرژي روسيه ميلياردها دلار در شرکت نفت دولتي ونزوئلا سرمايه‌گذاري کردند. مشاوران فني از راه رسيدند و به دنبال آنها متخصصان نظامي آمدند. مسکو جت‌هاي جنگنده، سيستم‌هاي دفاع هوايي و خودروهاي زرهي ونزويلا را تأمين کرد. سپس نوبت به استقرار نيروهاي دريايي رسيد. از سال 2008، کشتي‌هاي جنگي روسيه به صورت دوره‌اي از بنادر ونزوئلا بازديد کرده‌اند. در ابتدا، اينها حرکاتي بمنظور اعلام همبستگي بودند. اکنون،اما، آنها بدون شک اعلاميه‌هاي سياسي هستند. هر ورود، همان پيام را مي‌فرستد. اگر شما مي‌توانيد نيروهايتان را در مرزهاي کشور ما مستقر کنيد، ما نيز مي‌توانيم همين کار را در مرزهاي شما انجام دهيم. نمادگرايي بي‌نقص بود. به ازاي هر سيستم موشکي که در اروپاي شرقي مستقر شده است، اينجا يک ناوچه روسي در سواحل آمريکاي جنوبي حضور دارد. به ازاي هر اتحادي که در همسايگي روسيه ساخته شده است، اينجا يک اتحاد متقابل در حياط خلوت آمريکا وجود دارد. اما دخالت روسيه چيزي بيش از يک نمادگرايي ارائه داد.

کاراکاس که تحت محاصره تحريم‌هاي ما بود، به شدت به شريان‌هاي اقتصادي، تخصص فني و مشروعيت بين‌المللي نياز داشت. شرکت‌هاي نفتي روسيه به حفظ توليد کمک کردند. مشاوران روسي پرسنل ونزوئلايي را آموزش دادند و تأسيسات کليدي را تقويت کردند. اين مشارکت به يک ضرورت تبديل شد، نه فقط ايدئولوژي. و اين چيزي بود که آن را شکست‌ناپذير کرد. چيزي که ما نتوانستيم درک کنيم، ساختاري بود. ما فقط به کشورهاي خاص فشار نمي‌آورديم. ما درحال ايجاد شبکه‌اي از مقاومت در برابر خود بوديم.

هر کشوري که ما(آمريکا) تحريم، منزوي يا تهديد کرديم، به متحد بالقوه‌اي براي دشمنان ما تبديل شد. ونزوئلا به يک باشگاه رو به رشد پيوست. روسيه، چين، ايران، کره شمالي، کوبا. سيستم‌هاي مختلف و ايدئولوژي‌هاي مختلف، اما با يک تجربه مشترک متحد شده بودند. همه آنها هدف زورگويي آمريکا قرار گرفته‌اند. همکاري آنها از غريزه بقا ناشي مي‌شود. هر بار که کشور ديگري را به ليست تحريم‌هاي خود اضافه مي‌کرديم، آن شبکه قوي‌تر مي‌شد. ما دشمنان خود را مجبور مي‌کرديم که يکديگر را پيدا کنند، با يکديگر تجارت کنند و از يکديگر محافظت کنند. ما همان اتحادي را ايجاد کرديم که ادعا مي‌کرديم از آن مي‌ترسيم. نبوغ استراتژي روسيه در تشخيص اين الگو و بهره‌برداري از آن بود. درحالي که ما با مخالفان انفرادي بازي مي‌کرديم، مسکو درحال ايجاد يک سيستم موازي بود، سيستمي که مي‌توانست کاملاً خارج از کنترل آمريکا عمل کند.

چين پايه اقتصادي را با روابط تجاري گسترده و سيستم‌هاي مالي جايگزين فراهم کرد و روسيه تضمين‌هاي امنيتي و همکاري در زمينه انرژي ارائه داد. ايران تخصص فني در زمينه دور زدن تحريم‌ها عرضه کرد. آنها با هم اکوسيستمي ايجاد کردند که در آن بقا بدون تأييد آمريکا امکان‌پذير بود. ونزوئلا به گوهر تاج اين شبکه تبديل شد. اين نشان مي‌دهد که حتي در نيمکره خود آمريکا نيز جايگزين‌هايي وجود دارد. دکترين مونرو که در سال 1823 اعلام و نيمکره غربي را حوزه نفوذ انحصاري آمريکا اعلام کرد به مدت دو قرن پابرجا بود. هيچ قدرت اروپايي نمي‌توانست بدون اجازه آمريکا حضور دائمي در قاره آمريکا برقرار کند. اما دکترين‌ها فقط زماني مؤثر هستند که شما قدرت اجراي آنها را نيز داشته باشيد. و قدرت، همانطور که من طي دهه‌ها مطالعه آموخته‌ام، هميشه نسبي است. وقتي آن کشتي‌هاي جنگي روسي ماه گذشته به آب‌هاي ونزوئلا رسيدند، آنها فقط درحال انجام رزمايش‌هاي دريايي نبودند.

آنها داشتند مراسم تشييع جنازه «دکترين مونرو» براي تسلط آمريکا بر نيمکره‌اي غربي و اين توهم که جغرافيا هنوز ميتواند امنيت را تضمين مي‌کند، برگزار مي‌کردند. جهان به گونه‌اي تغيير کرده است ولي واشنگتن از پذيرش آن امتناع مي‌کند. ما اکنون در يک سيستم چندقطبي زندگي مي‌کنيم که در آن نفوذ بايد به دست آورده شود نه اينکه داشته فرض شود. جايي که اتحادها داوطلبانه هستند نه تحميلي. پيام روسيه ساده اما ويرانگر بود. نيمکره غربي ديگر قلمرو انحصاري آمريکا نيست. قدرت‌هاي ديگر نيز مي‌توانند در اينجا نفوذ خود را اعمال کنند. عصر کنترل يکجانبه به پايان رسيده است. آنچه اين لحظه را بسيار عميق مي‌کند اين است که تناقض اساسي در سياست خارجي آمريکا را آشکار مي‌کند. ما نزديک به 800 پايگاه نظامي در بيش از 70 کشور داريم. ناوگان‌هاي دريايي آمريکا در هر اقيانوس گشت‌زني مي‌کنند. ما بيشتر از مجموع 10 کشور جهان براي دفاع هزينه مي‌کنيم.

همه اينها را به عنوان رهبري جهاني، به عنوان حفظ نظم بين‌المللي مبتني بر قانون توجيه مي‌کنيم. اما وقتي روسيه چند کشتي به کارائيب اعزام مي‌کند، ناگهان آن را تجاوز محسوب مي‌کنيم. وقتي ما اتحاد مي‌سازيم، اسمش ايجاد امنيت جمعي است ولي وقتي ديگران اين کار را مي‌کنند، به آن توسعه‌طلبي ميگوئيم. اين اخلاق گزينشي از نظرها پنهان نمانده است. براي بسياري از مردم جهان، نظم مبتني بر قانون آمريکا مانند سلسله مراتبي است که در آن قوانين براي همه به جز خود آمريکا اعمال مي‌شود. ما وقتي مناسب باشد به حاکميت استناد مي‌کنيم و وقتي نباشد آن را نقض مي‌کنيم. استاندارد دوگانه حيرت‌انگيز است. ما دخالت در انتخابات را محکوم مي‌کنيم درحالي که جنبش‌هاي مخالف را تأمين مالي مي‌کنيم.

ما اقتدارگرايي را محکوم مي‌کنيم درحالي که ديکتاتوري‌هايي را که به منافع ما خدمت مي‌کنند، مسلح مي‌کنيم.

ما از ساير ملت‌ها مي‌خواهيم که به قوانين بين‌المللي احترام بگذارند درحالي که هر زمان که اقدامات ما را محدود مي‌کند، آن را ناديده مي‌گيرند. مردم کودتاهايي را که ما در گواتمالا، شيلي و آرژانتين از آنها حمايت کرديم به ياد دارند. آنها جوخه‌هاي مرگي را که ما آموزش داديم به ياد دارند. آنها به ياد دارند که چگونه ما از ديکتاتورها حمايت کرديم که زماني ضد کمونيست بودند و دموکراسي‌هايي را که کنترل ما را تحمل نمی‌کردند، تضعيف مي‌کردند. بنابراين وقتي واشنگتن ادعا مي‌کند که به دموکراسي در ونزوئلا اهميت مي‌دهد، تعداد کمي آن را باور مي‌کنند. جهان آموخته است که نگراني آمريکا براي دموکراسي مشروط است.

وقتي که با منافع ما همسو باشد، استفاده مي‌شود و وقتي همسو نباشد، کنار گذاشته مي‌شود. آنچه شاهد آن هستيم، ظهور ناگهاني تهديدهاي جديد نيست. اين نتيجه قابل پيش‌بيني گسترش بيش از حد امپرياليسم است.

به مدت 30 سال، ما سعي کرده‌ايم سلطه جهاني را از طريق اجبار و کنترل حفظ کنيم. اما اجبار باعث مقاومت مي‌شود و مقاومت در نهايت خود را نشان مي‌دهد. هر مداخله، هر تحريم، هر استقرار نظامي هزينه‌هايي دارد، نه فقط مالي، بلکه استراتژيک و اخلاقي. ما دهه‌ها را صرف سخنراني در مورد آزادي براي ديگران کرده‌ايم، درحالي که آن را از کساني که مسيرهايي را انتخاب مي‌کنند که ما تأييد نمي‌کنيم، دريغ کرده‌ايم.

تراژدي اين است که هيچ يک از اين‌ها اجتناب‌ناپذير نبود. پس از جنگ سرد، ما يک فرصت تاريخي براي ايجاد يک سيستم بين‌المللي مشارکتي مبتني بر رفاه مشترک و احترام متقابل داشتيم. در عوض، ما سلطه را انتخاب کرديم.

ما مي‌توانستيم روسيه را در معماري امنيتي اروپا ادغام کنيم.

ما مي‌توانستيم با چين در مورد چالش‌هاي جهاني همکاري کنيم.

ما مي‌توانستيم به جاي تلاش براي کنترل آمريکاي لاتين، با آن همکاري کنيم.

در عوض، اتحادهاي نظامي را گسترش داديم، تحريم‌هاي تنبيهي اعمال کرديم و عمليات تغيير رژيم را دنبال کرديم.

 ما مزيت موقت خود را با برتري دائمي اشتباه گرفتيم.

 

*هر کشوری که ما آمریکائی‌ها آن را تحریم، منزوی یا تهدید کردیم، به متحد بالقوه‌ای برای دشمنان ما تبدیل شد

*فشار آمریکا، ونزوئلا را مستقیماً به آغوش روسیه انداخت

*وقتی کشتی‌های روسی به سواحل ونزوئلا رسید فقط رزمایش انجام نمی‌دادند بلکه داشتند مراسم تشییع جنازه «دکترین مونرو» برای تسلط آمریکا بر نیمکره غربی را انجام می‌دادند

*ما آمریکائی‌ها اقتدارگرائی را محکوم می‌کنیم در حالی که دیکتاتوری‌هائی که به منافع ما خدمت می‌کنند را مسلح می‌کنیم