موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13155
گفت‌وگو با مادر شهيد سهراب اقيان از شهرستان مهديشهر

پيراهن کهنه که برايم به يادگار مانده استاشاره:شهيد سهراب اقيان 12 مهر 1344 در شهرستان مهديشهر استان سمنان به دنيا آمد. وي 33 ماه و چهار روز در ميدان نبرد حق عليه باطل به عنوان آرپيجي‌زن نقش‌آفريني کرد و سرانجام بيست و نهم آبان 1366 در عمليات نصر هشت در ماووت واقع در شمالغرب استان سليمانيه عراق به شهادت رسيد. با خانم اقيان خواهر شهيد و مادر شهيد، گفت‌و‌گو کرديم و از آنها درباره سيره و زندگي اين شهيد عزيز نکته‌هاي ظريف وخاطرات جالب شنيديم که در ادامه مي‌خوانيد:*ضمن معرفي خود شهيد سهراب اقيان را معرفي بفرماييد.- مادر شهيد هستم متولد سال 1317يک پسر يک دختر بزرگتر از شهيد دارم؛ سهراب بچه سوم خانواده است.سهراب اقيان دومين فرزند عباسعلي و فرخ، از شهداي دفاع مقدس مهديشهر دارالمرحمه سمنان است که با هدف ادامه راه بنيانگذار انقلاب اسلامي و زنده نگه‌داشتن ياد شهدا به جبهه رفت و عاقبت در عمليات نصر هشت شهيد شد.شهيد سهراب اقيان دوازدهم مهر 1344 در شهر مهديشهر به دنيا آمد.همگام با درس خواندن، براي کمک به خانواده در تامين مخارج زندگي به عنوان کارگر ساختماني فعاليت مي‌کرد، اما با توجه به درگيري کشور با رژيم بعثي عراق، به عنوان بسيجي از طرف سپاه مهديشهر تيپ 12 گردان موسي ابن جعفر(ع) به جبهه اعزام شد.شهيد سهراب اقيان 33 ماه و چهار روز در ميدان نبرد حق عليه باطل به عنوان آرپيجي‌زن نقش‌آفريني کرد و سرانجام بيست و نهم آبان 1366 در عمليات نصر هشت در ماووت واقع در شمالغرب استان سليمانيه عراق به شهادت رسيد.پيکر پاک شهيد اقيان پس از تشييع با شکوه در گلزار شهداي مهديشهر خاکسپاري شد.*خبر شهادت را چه کسي به شما داد و به چه صورت بود؟- سر نماز بودم و درحال خواندن قرآن که خبر شهادت سهراب را به من دادند. برادرم خبر را به من داد و اينطور گفت که اگر سهراب دستش قطع شده باشد يا پاهاش قطع شده باشد، من گفتم به من بگوييد من طاقتش را دارم. برادرم من را به منزل خودش برد،آن زمان قالي ميبافتند وارد منزل که شدم ديدم‌دار قالي جمع شده خانه مرتب است و آماده پذيرايي از مهمان‌هاي غريبه شده، به دلم افتاد که انگار خبري شده و خبر مربوط به سهراب هست.*شهيد اقيان درچه سني به شهادت رسيدند؟- چند ماهي مانده به 22 سالگي به شهادت رسيدند.*شهيد چه ويژگي‌هاي بارزي داشت؟- وقتي در خيابان راه ميرفت سر به زير بود، بسيار با حجب و حيا، با عفت وبسيار پسر مظلومي بود.از ديگر ويژگي‌هاي بارز شهيد مردم‌داري او بود به همسايه‌داري بسيار معتقد بود و هميشه مراقب بود براي کسي ايجاد مزاحمت نکند.*سهراب چند مرحله به جبهه اعزام شدوآيا ازحال وهواي جبهه براي شما ميگفت؟- از 14 سالگي به جبهه رفت. اول راهنمايي بود که قصد کرد به جبهه برود و درسش با شهادت به اتمام نرسيد. هربار که به مرخصي مي‌آمد 20 روزي بود و مجدد راهي جبهه مي‌شد.*آياپيش آمده بود که مانع رفتن شهيد به جبهه شويد؟- هربار که به مرخصي مي‌آمد ميگفتم پسر کفايت ميکند شما تکليف شرعي خود را انجام داديد اين بار نرو. شهيد ميگفت مادر من ميروم براي حفظ جان شما و ناموس و ملت و کشورم.گفتگو باخواهر شهيد:مادر خيلي مظلوم بودند همين جواب کافي بود تا رضايت کامل داشته باشند براي رفتن سهراب به جبهه، پدرم هم در جبهه بودند و مادر ميدانست مخالفت کردن با نرفتن سهراب فايده‌اي ندارد.از آنجا که فقط من بودم و دو خواهر ديگرم مادر دوست داشت سهراب عصاي دستش باشد و به جبهه نرود.ازسهراب راه و رسالت خود را پيدا کرده بود در رفتن به جبهه و مخالفت با او فايده‌اي نداشت.*شما به عنوان خواهر شهيد چيزي به خاطر داريد از جبهه رفتن برادرتان؟- سهراب خيلي سعي داشت مادر را راضي و خوشحال نگه دارد. هميشه ميگفت مادرجان راضي باش خوشحال باش من براي دفاع از ملت و ناموسم به جبهه ميروم.مادرم هميشه براي سلامتي پدر و برادرم دعا ميکرد ميگفت هرچه خدا بخواهد همان ميشود. مادر بسيار در موضوع جبهه رفتن همسر و پسرش صبوري ميکردند.*شما و شهيد اختلاف سني خيلي کمي داشتيد از جبهه براي شما تعريف نميکرد؟- بله تعريف ميکرد؛ هربار که به مرخصي مي‌آمد ميگفت بيا از من چند تا عکس بگير بعدا لازم مي‌شود. اينبار بروم جبهه ديگر برنميگردم. من هيچوقت ازاو عکس نگرفتم فکر مي‌کردم اگر از او عکس بگيرم شهيد مي‌شود و من اين را نمي‌خواستم سهراب همبازي کودکي من بود و من نمي‌خواستم او را از دست بدهم.هربار براي راضي کردن من کلي وسيله مي‌خريد تا راضي شوم از او عکس بگيرم بار آخري که مي‌خواست به جبهه برود نمي‌دانم چطور شد که راضي شدم و از او و خودم يک عکس يادگاري گرفتم و همان شد ديدار آخر من با سهراب و شهيد شد.*شهيد اقيان به چه صورت شهيد شدند؟- يکبار در عمليات در اهواز ترکش خورده بود و به کسي اطلاع نداده بود و مجدد در عمليات جزيره مجنون به شدت مجروح شد وقتي به مرخصي آمده بود از مجروحيتش حرفي نزد ولي پشت او کامل زخم بود و دستگاهي به او وصل بود براي دفع عفونت هربار که ميگفتيم پيراهنت را دربيار بشوريم قبول نميکرد با کلي اصرار پيراهن را از او گرفتم که بشورم و جاي جراحتش را ديدم به من گفت لطفا به مادر چيزي نگو.بسيار ناراحت شدم ولي باز هم خدارا شکر کردم که حداقل برادرم زنده بازگشته و جراحتش خوب مي‌شود.بار آخري که ميخواست به جبهه برود گفت آبجي به مامان از زخم بدنم چيزي نگو مامان غصه ميخورد، به او گفتم برو برگرد خودت بگو؛ شهيد به من گفت بهم الهام شده ديگه اينبار برنميگردم، ميدونم اينبار شهيد مي‌شوم.*از جبهه پدر چيزي به خاطر داريد؟- پدرم در جبهه مجروح و شيميايي شد در اثر شيميايي حنجره خود را از دست داد و در سال 89 فوت کردند.*يادگاري ارزشمندي از شهيد اقيان داريد؟- بله يک پيراهن از شهيد باقي مانده که مادر گفته اين يادگاري از سهرابم است با من در کفنم بگذاريد.نامه‌هايي که ارسال ميکرد همه را به عنوان يادگار شهيد نگه داشتيم.*از وصينامه شهيد برايمان بگوييد- شهيد خط بسيار زيبا و خوانايي داشتند در بخشي از وصينامه شهيد آمده است که:اي مادرم بعد من هرگز برايم گريه نکن زيرا خواست خودم بود که اين راه را در پيش بگيرم چون طاقت اين را نداشتم که ببينم دوستانم در جبهه‌ها چه غريبانه شهيد مي‌شوند و من بي‌خيال به فکر زندگي خويش باشم و از مرگ عزيزان و دوستانم بسيار غمگينم و بعد هم در آخر با برادرانش صحبت مي‌کندکه حافظ دين و ناموس خودشان و کشور باشند و اجازه ندهند کشور بازيچه دست اجانب باشد.*فرازهايي از وصيت‌نامه شهيد:بسم‌‌الله الرحمن الرحيمبسم رب الشهداء و الصديقينبا سلام و درود فراوان بر منجي عالم بشريت و نايب برحقش امام خمينيهدف رفتن من به جبهه دلايل مختلفي دارد. اول آنکه به‌خاطر عشق و علاقه‌اي که به رهبر عزيزم و خاک وطنم داشتم.دوم آنکه ادامه ‌دهنده راه شهيدان از جمله شهيد بختياري و کسائي‌نژاد باشم و من بيشتر عمرم را در جبهه‌ها گذراندم تا نگذارم که ايران اسلامي به دست کافران و نامسلمان‌ها بيفتد.حالا از جوانان تقاضا دارم که صحنه‌هاي جنگ را هيچ‌وقت خالي نگذارند و خود را در اين امر الهي مسئول بدانند.پدر و مادر عزيزم، حال که آخرين لحظه‌هاي زندگي‌ام را مي‌گذرانم، مي‌خواهم بگويم که اگر فرزند خوبي براي شما نبودم و نتوانستم آن‌چنان که حق شما بود زحمات شما را جبران کنم و لياقت آن را نداشتم، بايد فرزند حقير خود را با بزرگواري خودتان ببخشيد و حال از شما خواهر و برادرم مي‌خواهم که هيچ‌وقت، چه در صحنه جنگ چه در پشت جبهه، صحنههاي جنگ را خالي نگذاريد و همچنين از شما مي‌خواهم حجاب خود را حفظ کنيد و از پدر و مادرم خوب مراقبت کنيد و نگذاريد که آنها از دوري من رنج ببرند و تا آخرين لحظه همدم روز و پرستار شب‌هايشان باشيد و از همه هم‌سن و سال‌هاي خودم مي‌خواهم که از مرز خود خارج نشوند و به ناموس و شرف ديگران خيانت نکنند تا به ناموس و شرفشان خيانت نشود. به اميد اينکه اين جنگ هر چه سريع‌تر پايان يابد و انقلاب اسلامي ايران به پيروزي نهايي خود دست يابد. انشاءالله - والسلامگفتگو: از فاطمه رحيم زاده- مهديشهر