سيدجواد ورعي
ما شيعيان الگوهاي متعددي داريم، دست کم چهارده معصوم. در رأس همه، پيامبر (ص) که قرآن از ايشان به عنوان «اسوه حسنه» ياد کرده است، سپس حضرت زهرا(س) و امامان دوازده گانه(ع). آيا پيروي از الگوها و پيشوايان معصوم متعدّد، با گفتارها و رفتارهاي متفاوت، ممکن است؟ در مواردي که ميان گفتار يا رفتار آنان تعارضها و تفاوتهايي ديده ميشود، کدام گفتار و رفتار معيار است؟
امام مجتبي(ع) با حکومت بني اميه صلح کرده و حکومت را به معاويه ميسپارد؛ درحالي که امام حسين(ع) حکومت يزيدبن معاويه را بر نميتابد و تا مرز مرگ وشهادت خود وياران واسارت اهلبيت پيش ميرود.
امام علي(ع) زاهدانه و فقيرانه زندگي ميکند، درحالي که امام مجتبي(ع) يا امام صادق(ع) زندگي مرفه و راحتي دارند؟
حضرت زهرا(س) در برابر خلفاي غاصب که نحله رسول خدا (فدک) به دخترش را تصاحب کرده بودند، به شدت اعتراض کرده، به مسجد رفته و خطبه شديداللحني بر عليه خليفه ايراد ميکند، درحالي که علي(ع) در اين ماجرا سکوت کرده و گوشه عزلت ميگزيند، و حتي از اين که به دفاع از دختر رسول خدا اقدامي نکرده؛ مورد اعتراض همسرش قرار ميگيرد و خطاب به علي(ع) اظهار ميدارد: «چرا هم چون کودکي در رحم مادر زانو بسته و مانند متهمان گوشه نشين شده اي؟! تويي که پَرهاي بازان شکاري را درهَم ميشکستي، امروز پَر مرغ بال شکستهاي تو را درهم شکسته؟!»
با عنايت به اين تفاوتها، و با توجه به اين که آنان همگي امام والگوي ما هستند؛ به گونهاي که پيامبر خدا(ص) فرمود: «انّ الحسنَ و الحسينَ امامان قاما او قعدا؛ تحقيقاً حسن وحسين هر دو امام اند، چه قيام و مبارزه کنند و چه از مبارزه سرباز زده وصلح نمايند»؛ کدام يک از اين رفتارها، معيار وملاکِ زندگي ماست؟
قرآن و الگوهاي متعدد
قرآن کتاب هدايت و تربيت انسان هاست. يکي از بهترين روشهاي تربيت و هدايت، «معرفي الگوهاي تربيتي» است و قرآن از اين روش به بهترين وجه بهره گرفته است. در همين راستا قرآن براي مؤمنان الگوهاي متعددي معرفي کرده؛ از پيامبران تا اوليا و تا انسانهاي صالح؛ بدون آن که نژاد، قبيله، حسب و نسب، رنگ پوست و مانند آن معيار باشد.
هم ابراهيم نبي وهمراهان او را به عنوان الگو معرفي ميکند که رويکرد مبارزه و برائت از مشرکان و معبودان آنان را در پيش گرفته بودند «قد کانت لکم اسوة حسنه في ابراهيم و الذين معه، اذ قالوا لقومهم انّا بُرَآؤوا منکم و ممّا تعبدون»(ممتحنه: 4)؛
هم پيامبر را «اسوه حسنه» معرفي کرده، فرموده: «لقد کان لکم في رسولالله اسوه حسنه لمن کان يرجواالله و اليوم الآخر» (احزاب: 21)؛ هم مؤمن آل فرعون را الگو معرفي ميکند، (يس: 20ـ 21) که مردم را به پيروي از پيامبران الهي فرامي خواند. و هم لقمان، غلام سياه چرده را بخاطر آن که سخنان حکمت آميزي بر زبان جاري ميکند. (لقمان: 12ـ19)
دقت در اسوههاي قرآني چند نکته حائز اهميت را نشان ميدهد:
يکم آن که، شخصيت و ويژگيهاي ممتاز روحي نهفته در وجود اسوهها، الگو و قابل پيروي هستند، نه صفات و ويژگيهاي جسمي.
دوم آن که، اسوهها از جنس بشرند، نه فرشته. فرشتگان به دليل آن که فاقد بعد مادي و قواي نفساني هستند نميتوانند الگوي موجودي باشند که افزون بر بعد روحي و معنوي، داراي بعد مادي و قواي مختلف نفساني است. فرشتگان به لحاظ آفرينش قادر بر انجام معصيت نيستند، چنين موجودي نميتواند الگوي انساني شود که با اراده واختيار خويش ميتواند گناه کند، چنان که ميتواند از گناه بپرهيزد. خداي متعال به پيامبران فرمان داده تا در برابر پندار نادرست برخي اقوام و ملل مبني بر اين که چرا فرستاده خدا غذا ميخورد و در کوچه و بازار راه ميرود؟ (فرقان: 7ـ 8) اين حقيقت را به مردم بگويند که من بشري مثل شما هستم، تنها فرق من با شما اين است که بر من وحي ميشود. «قل انّما انا بشر مثلکم يوحي الي، انّما الهکم الهٌ واحد، فمن کان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملاً صلحاً و لايشرک بعباده ربّه احداً» (کهف: 110)
سوم آن که، آن بخش از شخصيت اسوهها که به عنوان الگو معرفي شده و مردم به پيروي از آنان ترغيب شدهاند، دست يافتني و قابل پيروي هستند. براي ما انسانهاي عادي هر چند مقام نبوت يا امامت قابل دستيابي نيست، اما از اين که آنان به عنوان اسوه معرفي شدهاند، برمي آيد که ابعاد متعدد شخصيت آنان قابل تأسي و پيروي است، وگرنه معنا ندارد موجود غيرقابل دستيابي، اسوه و الگوي ديگران معرفي شوند. ادب قرآني هم همين است که ما اسوهها را انسانهاي دست نايافتني معرفي نکنيم و با برداشت نادرست از اين آموزه که «کار پاکان را قياس از خود مگير»، يکسره خود را از تأسي به آنان، معاف و محروم نسازيم. آنان مثل ما داراي احساس، غريزه، شهوت و غضب بودند، محبت به همسر و فرزند داشتند، از تولد فرزند خشنود و از مرگ او بشدّت متأثر ميشدند، مثل ديگران بيمار ميشدند و به پزشک نياز پيدا ميکردند و مثل انسانهاي ديگر با مرگ روبرو ميشدند. اين که قرآن درباره يوسف صديق ميگويد: اگر برهان پروردگارش را نديده بود، به زليخا تمايل پيدا ميکرد (يوسف: 24)؛ يا اين که از امام صادق(ع) نقل شده که امام علي(ع) بهرغم فضيلت فراوان سلام کردن به يکديگر، از سلام کردن به زنان جوان پرهيز داشت و ميفرمود: «مىترسم از صداى او خوشم آيد كه در اين صورت گناهى كه نصيبم مىشود، بيش از پاداشى باشد كه از سلام كردن نصيبم مىگردد» (شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج20، ص234، ح3)؛ حکايت از وجود قوه شهوت در اولياي الهي دارد. فضيلت آنان به اين بود که مثل ديگران غضب و شهوت داشتند، ولي بر خود مسلط بوده، مقهور قواي نفساني خود نميشدند؛ و گرنه اگر مثل ديگران شهوت و غضب نداشتند و گناه نميکردند که فضيلتي براي آنان نبود.
اما آن نکته حائز اهميت که موجب شد اين مبحث براي ارائه در اين مجلس محترم انتخاب شود آن است که بايد با معناي اسوه بودن و قلمرو آن، هم چنين منطق گفتار و رفتار اسوهها آشنا شد تا بتوان در شرايط مشابه از ايشان پيروي کرد. بدون شناخت منطق گفتار و رفتار آنان، امکان تأسي به الگوهاي متعدد، با گفتهها و رفتارهاي متفاوت ممکن نيست. قبل از ورود به مبحث اصلي يادآوري چند مطلب کليدي اهميت دارد.
چرا پيروي از الگوهاي گذشته تاريخ؟
يکي از پرسشهاي مطرح در اين زمينه آن است که آيا شخصيتهاي صدر اسلام که قرنها از زمان شان ميگذرد، ميتوانند براي انسانها در زندگي امروزي که همراه با رشد وپيشرفت شگفت انگيز علم و فناوري و روشهاي مدرن زندگي است، الگو باشند؟ آيا نبايد براي بشر امروزي الگوهاي جديدي شناسايي کرد؟
پاسخ به اين پرسش به روشن شدن معنا و قلمرو اسوه بودن بستگي دارد؟ اگر منظور از اسوه بودن شخصيتها اين بود که در همه ابعاد زندگي و حتي در ابزارها و روشها هم از آنان پيروي کنيم، اشکال وارد بود. ولي آيا مقصود از اسوه بودن پيامبران و اولياي الهي اين است که ما در زندگي خود از همان ابزارها و روشهاي آن دوران زندگي کنيم؟ مثلا براي عبور و مرور از همان مرکبها استفاده کنيم و به طور کلي تمدن جديد را کنار بگذاريم؟ مقصود از الگو بودن آنان اين معنا و مفهوم از الگو نيست. آنچه به شرايط و مقتضيات زمان ومکان عصر آنان مربوط ميشود، خارج از قلمرو الگوگيري است؛ چون اين معنا و مفهوم از الگوگيري مساوي با کنارنهادن علم و تمدن بشري و محصول قرنها تلاش و مجاهدت دانشمندان علوم مختلف است. در مکتب اسلام به ويژه تشيع و تعاليم پيامبر و اهلبيت آن حضرت، نه تنها چنين توصيهاي وجود ندارد، بلکه تلاش و مجاهدت علمي و بهره گيري هر چه بيشتر از مواهب طبيعت، و ثمرات علم و فناوري در جهت بهبود زندگي بشر و بهره گيري از آخرين دستاوردهاي دانش بشري مورد تأکيد است. مقصود، الگوگيري از گفتارها و رفتارهايي است که تحولات زمان و دگرگونيهاي زندگي بشر تأثيري در آنها نداشته و موجب کهنگي آنها نميشود. مثلا فضيلتهاي اخلاقي در ارتباط انسانها با خداي متعال، با يکديگر، و طبيعت در اثر گذر زمان از بين نميرود. سپاسگزاري از خالق، ارتباط با منبع لايزال علم و قدرت و حکمت، صداقت با يکديگر، ايثار و فداکاري، اداي امانت، وفاي به عهد و پيمان، دفاع از مظلوم، ايستادگي در برابر ظالم، و دهها نمونه از اين قبيل، با تحولات زندگي بشر تغيير نميکند و تبديل به رذيلت نميشود. پيروي از الگوها به معناي پاي بندي به ارزشها و وارستگي از رذيلتهاي اخلاقي است.
لزوم شناخت منطق گفتار الگوها
همان گونه که در مراجعه به قرآن و بهرهگيري از تعالیم آن، به ويژه در زمينه قوانين و احکام شريعت، رعايت اصولي که در قانونگذاري مرسوم است، لازم ميباشد؛ عنايت به اصولي که در فهم و درک سخنان پيشواياني که همگي الگو و اسوه ما هستند، و در اصطلاح اهل فن «اصول لفظيه» نام دارد، مانند عام وخاص بودن، مطلق يا مقيد بودن، ناسخ و منسوخ بودن، حکم کلي يا جزئي بودن، قضيه حقيقيه يا خارجيه بودن ضروري است. چنان که در امر قانونگذاري عرفي در هر کشوري، انواع قانون به معناي عام آن مثل قانون اساسي، قانون عادي، مقررات و آيين نامه داريم و در آنها اصل و ماده و تبصره و الحاقيه و مانند آن مطرح است، در فهم و درک سخنان پيشوايان متعدد ديني هم سخن عام، خاص، مطلق، مقيد، ناسخ، سخن کلي و شخصي داريم و بدون تشخيص و تمييز آنها نميتوان به سخنان آنان تمسک کرد؛ زيرا بسا با يکديگر تعارض داشته و ما قادر به انتخاب از ميان آنها و تشخيص تکليف خود در تبعيت از آنان نباشيم. دانشمندان و متفکران اسلامي دانش علم اصول را براي درک درست آيات و روايات که منبع شناخت معارف و احکام اسلامند، تأسيس کردهاند و در طول قرون متمادي مثل هر دانش ديگري تحولات شگرفي يافته است.
لزوم شناخت منطقِ رفتار الگوها
درک رفتارهاي متفاوت و گاه متعارض پيشوايان ديني هم که همگي الگوهاي ما هستند، بدون شناخت منطق فهم رفتار آنان ممکن نيست. در همان دانش اصول، سنت را «گفتار، رفتار و تقرير معصوم به معناي تأييد يک سخن يا رفتار با سکوت» معنا کردهاند. با توجه به اين که رفتار شخص زبان ندارد، و در اصطلاح اجمال دارد، و بر خلاف گفتار، به راحتي قابل درک و پيروي نيست، بدون شناخت منطق رفتار، نميتوان بدان استناد کرد. هر کسي ميتواند متناسب با روحيات، ويژگيهاي شخصيتي، خواست و ميل شخصي خود رفتاري از يک امام را بهانه رفتار خود قرار داده و مدعي پيروي از او باشد. آن که داراي ويژگي شجاعت يا تهور است، در رفتارهاي خود مدعي پيروي از امام حسين(ع) شود، و ديگري که روح مسالمت آميز دارد و ترسوست، پيوسته از جنگ بگريزد و مدعي پيروي از امام حسن(ع) يا امامان ديگر که با حکومتهاي عصر خويش درگير نبودند و در تقيه بسر ميبردند، شود. آن که زندگي مرفه دوست دارد، مدعي پيروي از امام صادق(ع) و آن که خسيس يا تنبل است و نميتواند زندگي مرفهي براي خود و خانوادهاش فراهم کند، براي زندگي فقيرانه خود مدعي پيروي از امام علي(ع) شود. آن که اهل خطر کردن نيست و اهل انزوا و دوري از جماعت است و در اصطلاح امروزي درون گراست، مدعي پيروي از امام سجاد باشد و آن که اجتماعي و به اصطلاح برون گراست، ادعاي پيروي از امام باقر(ع) را داشته باشد. خلاصه، رفتارهاي متفاوت الگوها و اسوهها بهانه و مستمسکي براي توجيه رفتار پيروان آنان شود که براساس ميل و رغبت و ساختار شخصيت شان انجام ميدهند. براي شناخت منطق رفتار آنان به چند مؤلفه مهم بايد توجه کرد.
1. شرايط مختلف زماني و مکاني
يکي از الزامات درک منطق رفتار پيشوايان معصوم، توجه به شرايط زماني و مکاني است. سبک زندگي آنان نميتواند بدون توجه به شرايط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي زمانه تحليل شود. مثلا زندگي ساده، بيآلايش و زاهدانه پيامبر(ص) و علي(ع) کاملا متأثر از وضعيت اقتصادي مسلمانان بود. آن دو بزرگوار اگر به لحاظ شخصي هم وضع اقتصادي خوبي داشتند، نميتوانستند در وضعيت بد اقتصادي مسلمانان، براي خود زندگي مرفهي داشته باشند. اصل «مواسات وهمدري» با مسلمانان براي آنان يک اصل مسلّم و لازم الرعايه بود. صرف نظر از جايگاه رهبري آنان، به عنوان يک مسلمان نميتوانستند مردم را به مواسات و همدردي با ديگران دعوت کنند، و خودشان به اين اصل پاي بند نباشند. چنان که تن دادن امام حسن به صلح با معاويه و واگذاري خلافت به او تحت تأثير شرايط زمان، وضعيت سپاه امام و فرماندهان سپاه، شخصيت معاويه و سياستهای مزوّرانه و ترفندهاي او در مواجهه با ديگران صورت گرفت. امام مجتبي بهرغم ميل خود، مجبور شد با معاويه صلح کند؛ امام حسين هم که ده سال بعد از شهادت برادرش، دوران خلافت معاويه را درک کرد، به عهدنامه امام مجتبي با معاويه متعهد بود و علم مبارزه و قيام برنداشت. نشان ميدهد که شرايط اقتضاي جهاد و مبارزه را نداشت.
چنان که شرايط دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که مصادف با ضعف امويان و پايان خلافت شان و آغاز خلافت بني عباس بود و به عبارتي جامعه اسلامي با خلأ قدرت روبرو بود، فرصتي طلايي ايجاد کرد که آن دو بزرگوار به نشر و گسترش معارف اسلامي، تربيت شاگردان فراوان مبادرت ورزند، دوراني که در طول تاريخ زندگي پيشوايان معصوم تکرار نشد. اين شرايط کاملا متفاوت با شرايط زمان ـ مثلا ـ امام جواد و امام هادي و امام عسکري عليهمالسلام بود؛ لذا با سلوک و رفتار متفاوتي ازسوي آن بزرگواران روبرو هستيم.
*آيا پيروي از الگوها و پيشوايان معصوم متعدّد، با گفتارها و رفتارهاي متفاوت، ممکن است؟ در مواردي که ميان گفتار يا رفتار آنان تعارضها و تفاوتهايي ديده ميشود، کدام گفتار و رفتار معيار است؟
*بدون شناخت منطق گفتار و رفتار الگوها، امکان تأسي به الگوهاي متعدد، با گفتهها و رفتارهاي متفاوت ممکن نيست
*يکي از الزامات درک منطق رفتار پيشوايان معصوم، توجه به شرايط زماني و مکاني است. سبک زندگي آنان نميتواند بدون توجه به شرايط اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي زمانه تحليل شود