موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13211
ديدار با مادران شهيد بينايي و مويدي

يکي فرزندش در کولاک پيرانشهر يخ زد و ديگري تيپ امير را در مهجوري بنيان نهاد!شهردار مهدي‌شهر، مهندس شربتدار، با همراهي اعضاي شوراي اسلامي شهر، به ديدار دو تن از مادران شهيد رفت؛ ديداري که فراتر از يک مناسبت تقويمي، تجلي احترام به نسلي بود که فرزندانشان را در راه آرمان‌هاي بلند انقلاب و دفاع از وطن تقديم کردند.يکي از اين مادران، مادر شهيد بينايي بود؛ شهيدي که برادرش با صدايي آرام و چشماني لبريز از خاطره، او را چنين توصيف کرد: برادرم، متولد 1340، در مهران و در سال 1361 به شهادت رسيد. 21 سال بيشتر نداشت، اما روحش بزرگ‌تر از سنش بود. وقتي مرخصي مي‌آمد، هيچ‌وقت از مسئوليت‌هايش نمي‌گفت. فقط مي‌گفت با بچه‌ها کمپوت مي‌خوريم و دور هم هستيم. بعدها فهميديم فرمانده اطلاعات عمليات بوده و از بنيان‌گذاران تيپ حضرت امير در ايلام. آن‌قدر بي‌ادعا بود که حتي مادر هم نمي‌دانست فرزندش چه مسئوليتي دارد.او ادامه داد: آخرين بار که برادرم آمد، حال و هوايش فرق داشت؛ سکوتش سنگين‌تر بود، قدم‌هايش آرام‌تر، و نگاهش پر از حرف‌هاي ناگفته. مثل هميشه بي‌صدا وارد شد، اما رفتنش صداي بلند خداحافظي بود. اول خداحافظي کرد و رفت، اما چند قدم نگذشته، برگشت. مادر را دوباره در آغوش گرفت، محکم‌تر از هميشه. به خواهرش نگاه کرد و گفت: اين بار آخره که ميرم... برگشتي نيست".برادر شهيد بينايي ادامه داد: در ايام پيش از خداحافظي آخر، چمدان کوچکش را آورد؛ همان چمداني که هميشه بي‌صدا گوشه اتاق مي‌گذاشت. اين بار بازش کرد. وسايل شخصي‌اش را يکي‌يکي بيرون آورد، با دقت و آرامش. پيراهنش را داد به يکي از برادرها، گفت: "اين مال تو."عکسي را از ميان وسايل بيرون کشيد، به مادر داد و گفت: "نگهش دار... لازمت ميشه.:"او ادامه داد: آن لحظه‌ها، حال و هواي خداحافظي نداشت؛ بيشتر شبيه وصيت بود، بي‌آنکه واژه‌اي از وصيت بر زبان بياورد. رفت، بي‌آنکه کسي بداند اين آخرين رفتن است. و وقتي خبر شهادتش رسيد، همه آن نشانه‌ها معنا گرفتند؛ همان عکسي که به مادر داد، قاب شد؛ قاب کوچکي که سالهاست تنها يادگار حضورش شد. روزي که خبر شهادتش رسيد، آن قاب در آغوش مادر بود و بعدها هم جايي ميان سجاده و قرآن و هر صبح، مادر با دست‌هاي لرزان پاکش مي‌کند تا مبادا غباري رويش بنشيند.برادر شهيد افزود: بعد از شهادتش، سه اتوبوس از عشاير ايلام براي تسليت آمدند. در مراسم ختم، مسير مسجد تا خانه پر از جمعيت بود. مردم هنوز از راه مي‌رسيدند، درحالي که مراسم تمام شده بود. انگار همه آمده بودند تا بگويند: او فقط فرزند يک خانواده نبود، فرزند يک ملت بود.بينايي در ادامه ضمن تقدير از حضور شهردار در منزل مادرش براي اداي احترام به وي، گفت: بي‌ترديد اين‌گونه ديدارها تأثير عميقي در روحيه خانواده‌هاي شهدا و سالمندان دارد. وقتي مسئولي با دل و نيت خالص به ديدار خانواده شهيد مي‌آيد، يعني عزيزان ما فراموش نشده‌اند. يعني کساني هستند که به يادشان‌اند، سراغ‌شان را مي‌گيرند، فاتحه‌اي مي‌خوانند و ياد شهيد را زنده نگه مي‌دارند. واقعاً خوشحال شديم تصورمان اين بود که دوستان بنياد شهيد مي‌آيند، اما حضور شهردار و اعضاي شورا برايمان افتخار بزرگي بود و دل‌گرم شديم.در ادامه اين‌بار قدم‌هايشان به خانه مادر کهنسال شهيد حسين مويدي رسيد؛ شهيدي که نحوه شهادتش در هيچ مقاله‌اي نمي‌گنجد، و هيچ واژه‌اي تاب روايت آن لحظه‌ها را ندارد.حسين، متولد 1342، از جوانان بي‌ادعاي اين ديار بود که در سرماي جان‌سوز پيرانشهر، در تاريخ 29 دي 1366، در ميان کولاک و بوران، جانش را در راه وطن نثار کرد و در گلزار شهداي مهدي‌شهر، در دل خاکي گرم، آرام گرفته است.در اين ديدار، خواهر شهيد ضمن قدرداني و ابراز خرسندي از حضور مسئولين شهر،گفت: قدر دان مسئولان شهري هستيم که در ميان اين همه مسئوليت به ياد خانواده‌هاي شهدا هستند اين اقدام براي ما بسيار ارزشمند است و حضورشان در منزل مان دلگرم‌کننده بود.عليرضا کفاش – مهدي شهر