مهدي قمشي
استاد دانشگاه شهيد چمران اهواز
از زمان نوجواني ميدانستم که اين درخت نزد مردم خوزستان از احترام زيادي برخوردار است. درخت نخل و يا همان خرما را ميگويم. خوزستانيها اين درخت را متمايز از ساير درختان ميدانند نميگويم قداست دارد امّا با آن مانند يک انسان رفتار ميکنند و جانش مانند جان يک انسان حرمت دارد، با آن حرف ميزنند و اعتقاد راسخ دارند که اين درخت نجيب صداي آنها را ميشنود. مثلاً ديده بودم که از درخت نخلي که ثمره خوبي داده تشکر و قدرداني ميکنند و يا درخت نخلي که وقت ثمر دادنش رسيده بود ولي ثمر نميداد، در وقت شکوفه صاحبش روبرويش ميايستاد و با صداي بلند نخل را تهديد ميکرد که چنين و چنان. اگر خاطرتان باشد بعد از وقوع حادثه ناگوار متروپل در آبادان وقتي براي تخريب و آواربرداري متروپل، خانههاي اطراف متروپل را تخريب ميکردند تنها يک درخت در بين خرابهها از تخريب مصون ماند و آن تک درخت نخلي بود که در يکي از خانههاي اطراف متروپل جا داشت. همه ماشين آلات تخريب و آواربرداري زحمت خود را چند برابر کرده بودند ولي حاضر به آسيب رساندن به اين نخل نشدند. باز يادم هست وقتي جاده پل پنجم اهواز از ميان محوطه دانشگاه شهيد چمران عبور کرده بود و دانشگاه قصد داشت محل درب ورودي شمالي دانشگاه را اصلاح کند مسئولان دانشگاه به ناچار مجبور به قطع چند درخت خرما بودند تا مسير باز شود. مسئول فضاي سبز دانشگاه ميگفت بهرغم توجيه همه باغبانها که دانشگاه مجبور به اين کار است امّا در روز انجام کار همه باغبانها که قرار بود در اين کار کمک نمايند مرخصي گرفته و حاضر به اين کار نشدند. وي توضيح ميداد که باغبانهاي ما (که اغلب عرب هستند) بريدن درخت نخل و درخت کُنار برايشان حکم قتل نفس را دارد و هيچگاه حاضر به چنين کاري نميشوند. و براي همين عليرغم همه درختان و گياهان واحد شمارش نخلها، نفر است يعني درست مثل انسانها. دانشگاه براي انجام اين کار تا روزهاي متمادي مشکل داشت و سرانجام اين کار توسط کارگران غير خوزستاني و بدور از چشم باغبانان دانشگاه انجام شد.
با ذکر اين ماجراها به عنوان مقدمه، ميخواهم جايگاه و حرمت اين درخت را نزد خوزستانيها بيان کرده باشم که چگونه ريشه در فرهنگ آنها دارد. درخت خرما که خود از زيبايي ويژهاي برخوردار است در استانهاي جنوبي کشور رشد ميکند و محصولش يعني رطب و خرما -که در جهان نيز از جايگاه ويژهاي برخوردار است- برداشت ميشود و ايران از اين حيث داراي رتبه سوم جهاني است. خوزستان در بين استانهاي کشورمان با 43000 هکتار کشت خرما مقام دوم کشوري بعد از سيستان و بلوچستان را داراست و مکان اصلي کشت آن در استان خوزستان شهرهاي جنوبي استان است که زماني 6 ميليون نخل را در خود جاي داده بود. امّا جنگ تحميلي نصف آنها را از بين برد.
بعد از جنگ نوبت به فشار خشکساليها رسيد که به صورت طبيعي ميآمدند و ميرفتند و مشکل خاصي را براي نخيلات ايجاد نميکردند. امّا اين بار عدم مديريت صحيح خشکساليها و کاهش آورد رودخانه در پايين دست کارون کار دست نخيلات داد و در 20 سال اخير حدود يک ميليون نخل ديگر را از ما گرفته است و اکنون تنها دو ميليون نخل باقي ماندهاند. ميدانيد چرا بار نابساماني خشک ساليها بر اين درخت مظلوم خراب شده است؟ چون در پايين دستترين نقطه کارون که تنها منبع آبياري آنهاست قرار گرفتهاند. چون در وقت خشکسالي و کم آبي وقتي مديريت منابع آب به درستي اعمال نميگردد، انتقال آبها به خارج از حوضه نه تنها کاهش نمييابند بلکه افزايش نيز مييابند. چون نقاط بالا دست سهم خود را کامل بر ميدارند و حتي در خود استان خوزستان نه الگوي کشت پُر مصرف آب تغيير ميکند و نه کشت و صنعتها، کنترلي بر مصرف آب خود اعمال ميکنند. نتيجه اين ميشود که آب يا به پايين دست رودخانه ميرسد و يا نميرسد. پس سرنوشت نخلهاي در پايين دستترين نقطه رودخانه بسته به کارآمدي يا ناکارآمدي حکمراني آب کشور است که متأسفانه اغلب اوقات از نوع ناکارآمدي است و نتيجه آن از قبل معلوم است، خشکي و شوري آب و حاصل آن ميشود مرگ يک ميليون نخل ديگر.
بله قبول داريم که سال آبي گذشته با 60 درصد بارندگي نسبت به متوسط ساليانه بلند مدت، سال بسيار خشکي براي کشورمان بود امّا چرا با عدم مديريت صحيح منابع آبي سال 02-03 و عدم مديريت صحيح کم آبي سال 03-04 که در شهريور ماه به پايان رسيد، همه فشار و بار کم آبي بايد بر پايين دست کارون و نخيلات تحميل گردد و پنج ماه، نخيلات جنوب استان در بدترين
شرايط کمي و کيفي آب، تنها گذاشته شوند و صدمه جبران ناپذيري بر آنها وارد گردد؟ متأسفانه به اعتراضات و درخواستها بيتوجهي شد و در مرگ هزاران نخل خود را به بيخيالي زدند تا فصل آبياري آنها تمام شود.
گرچه در وقت تشنگي و دسته و پنجه نرم کردن نخل هايمان با مرگ، کسي در خارج از نخلستان صدايي از اين درخت مظلوم نشنيد ولي من مطمئن هستم باغداران و روستائيان که با اين درختان ارتباط عاطفي دارند، آه و نالههاي اين درختان را شنيدهاند و با آنان هم آوا شدهاند. بخوبي ميفهمم که باغداران چه عذاب وجداني را تحمل کردهاند. و چگونه مرگ هزاران نخل، آنها را داغدار و عزادار کرده بود. اکنون ماندهام که بعد از اين واقعه آيا پيام نخلهاي سوخته و جان داده به بيرون از نخلستانها نيز رسيده است؟ آيا نفير مرگ همچنان بايد بر نخلستان هايمان طنين انداز باشد؟ منتظر تمام شدن خشک ساليها نيستيم امّا مسئله اصلي اين است که آيا سياستها و نگاهمان به حقوق پايين دست و حقآبهداران اصلي و تاريخي آب کارون و حقوق نخيلات تغيير خواهد کرد؟ و آيا ارزش حفظ جان نخيلات باقي مانده، گرامي داشته خواهد شد.