موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13170
دراستقبال از دومين کنگره سرداران و سه هزار شهيد استان سمنان (مهرماه 1404)

چراغي براي هدايت

 

شهيد سيد حسن شاهچراغي نهمين روز از دومين ماه زمستان سال 1331 دريکي از محله‌هاي قديمي شهردامغان (خوريا) به دنيا آمد.

به عزت و يادمان پدربزرگ او را، سيد حسن ناميدند. فرزند ارشد سيد مسيح بود. وضع مادي پدر چندان رو به راه نبود. پدر ازراه تدريس و کار در مدرسه علوم ديني شهر روزگار را مي‌گذراند. حقيقت خواهي، خلوص، عظمت روحي، صداقت، ايمان، تقوا، مردم‌داري و آزاد انديشي او زبان زد خاص و عام بود. خود او مي‌گويد: من دريک خانواده روحاني تولد يافتم؛تا آنجا که به ياددارم هيچ گاه اززندگي مرفه يعني زندگي‌اي که همه چيز در آن تمام باشد برخوردار نبودم. روي هم رفته خانواده‌اي که باکمترين توقع و امکانات زندگي سازگار بود. زادگاه پدري‌ام روستاي حسن آباد از دهستان قهاب رستاق واقع درحاشيه کوير نمک است که درفاصله سي کيلومتري جنوب دامغان قراردارد.

سيد حسن درسايه مادري پرورش يافت که متدين، بي‌آلايش، علاقمند به اسلام و قرآن و اهل‌بيت(ع) و روحانيت معظم بود. ايشان در همه لحظات زندگي ياور سيد حسن خصوصا دردوران طفوليت و دوران ستم شاهي بودند. نسب پدربزرگ سيد حسن با سي و هفت واسطه به حضرت احمد ابن موسي الکاظم(ع) که درشيراز مدفون است، مي‌رسد.

درجمع خانواده و دربين خواهرو برادرانش موقعيت خاصي داشت، او چشم و چراغ خانه بود و محيط خانواده را باحضورش گرم و شاداب مي‌نمود. تحصيلات ابتدايي را درمدرسه هاتف (شهيد عالمي فعلي) گذراند و به مدت دوسال نيز درکنار پدربزرگوارش در حوزه علميه دامغان به فراگيري علوم ديني پرداخت.

او مي‌گويد: دوران دبستان را دريکي از مدارس شهر خودمان که معمولا معلمين مؤمن، متدين و متعهدي داشت گذراندم. تا آنجا که يادم هست اين دوران هم مجموعا دوران خوبي بود زيرا درکلاس جزو شاگردان اول تا پنجم بودم و معلمان آن زمان وقتي مرا مي‌بينند ياد آن روزهاي خوش و آن کلاسهاي پرشور تعليم و تربيت را که با بچه‌ها سپري مي‌کردم برايم زنده مي‌سازند و براي من خاطره انگيز است.

ازهمان کودکي خصوصا سالهاي ابتدايي به خوبي معلوم شده بود که سيد حسن از استعداد و نبوغ خاصي که درحقيقت لطف و عنايت خداوندي بود برخوردار است، البته اين خصلت به همراه عشق و علاقه وافر او به دانش، پاکي، طهارت روح و تقواي الهي عامل اصلي رشد سريع و موقعيت فوق‌العاده‌اش بود. او به راحتي توانست وارد حوزه علميه قم شود و همزمان دروس متوسطه را درکنار دروس حوزوي با هم بخواند. آن گاه ادبيات، فقه، اصول، زبان خارجه و تفسير را خيلي خوب فراگرفت و مدرس اين رشته‌ها در حوزه نيز بود. او درکنار درس و بحث و کتاب و کلاس، فرزند زمان خويش بود و درعصر خويش زندگي مي‌کرد. زمان و نيازمندي‌ها را به خوبي مي‌شناخت و از اين رو درس و بحث و تحقيق هرگز نتوانست مانع حضور او در صحنه‌هاي مبارزه گردد. او بسياري از مطالعات خود را درسنگر مبارزه انجام مي‌داد. درسالهاي مبارزه بارها و بارها تحت تعقيب و آزار قرارگرفت. او دنيا و متعلقات آن را وسيله‌اي براي رسيدن به خدا مي‌دانست. طلبه‌اي ساده زيست که فکرش، ايمانش و تعهدش هميشه پيام بخش همگان بود. ورودش به مدرسه حقاني سرفصل جديد و تجديد حيات تازه و حرکت به سمت خودسازي، رشد و بالندگي بود. او علاقه وافر به رهبر خود حضرت امام خميني(ره)، اسلام و روحانيت داشت. تأثير هدايتي، تربيتي و علمي که از انديشه ژرف عالماني چون شهيدان والامقام بهشتي و قدوسي درزندگي و شخصيت وجودي‌اش پذيرفته بود از او طلبه‌اي با کفايت و انساني برجسته ساخته بود.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان يکي از مشاوران و مسئول دفتر شهيد آيت‌الله قدوسي دردادستاني انقلاب به فعاليت پرداخت و سپس ازسوي مردم دامغان به نمايندگي مجلس برگزيده شد. دربسياري از مقاطع و درقالب کاروان‌هاي سياسي و... به نقاط مختلف آسيا، آفريقا، اروپا و آمريکا سفرکرد. هند، پاکستان، ژاپن، چين، بنگلادش، اندونزي، تايلند، سنگاپور، هنگ کنگ، سوريه، لبنان، بحرين، امارات، قطر، يمن، آلمان، انگلستان، سنگال، مالي، ساحل عاج، جيبوتي، گانا، سيرالئون، ليبريا و... ازجمله کشورهايي هستند که براي پياده کردن اهداف جمهوري اسلامي ميزبان شهيد بوده‌اند. آخرين سفر ايشان به همراه رهبري معظم انقلاب اسلامي به کشور نيجريه بود.

در آذرماه 1361 به تقاضاي وزير وقت ارشاد اسلامي، مسئوليت موسسه کيهان را پذيرفت و سرانجام در اولين روز اسفند سال 1364 در پي اصابت موشک رژيم بعثي به هواپيماي حامل ايشان به همراه چهل نفر از همراهان خود به فيض شهادت نائل آمد. از اين شهيد بزرگوار دو فرزند به نام‌هاي سيد مسيح و سيد مهدي به يادگار مانده‌اند.

*خاطرات همسر شهيد، سيده فاطمه شاهچراغ

آن شب حجت‌الاسلام حاج شيخ علي معلي که از دوستان نزديک ايشان بود با خانواده تشريف آوردند. او هم بشاش و سرحال بود. سفره را پهن کرديم، شام را ميهمانان صرف کردند و مثل هميشه بعداز صرف شام تکه پارجه‌اي را به دست گرفت و شروع به پاک کردن سفره کرد، آخر اين عادت هميشگي او بود. سفره که تميزشد از جايش برخاست و به من گفت: فاطمه لباس‌هاي تميز و نوي مرا حاضر کن، مي‌خواهم غسل شهادت کنم.

چيزي دردرون من لرزيد و احساس غريبي بغض شد در گلويم.

آخر چرا؟ شما هميشه به سفر مي‌رفتيد.

گفت: برخيز، نگران نباش.

ايشان به حمام رفت و به آقاي معلي گفت: توشاهد باش کي مي‌خواهم غسل شهادت کنم.

موقع رفتن مبلغي پول به من داد و گفت: احتياج مي‌شود. من گفتم: مگر نگفتي که زود مي‌آيي؟ گفت: حالا اين رابگير. مهدي را در آغوش کشيد و گفت: مهدي، پسرم، مواظب مادرت باش، او را اذيت نکن. سپس خداحافظي کرد و رفت.

*حجت الاسلام والمسلمين ناطق نوري

او به عنوان عضو برجسته و قوي کميسيون خارجه مجلس شوراي اسلامي نقش شايان توجهي راايفا نمود و درتجزيه و تحليل مسائل جاري زمان هميشه درحرکت بود. آنجا که پاي مصالح اسلام و انقلاب درميان بود جسورانه موضع مي‌گرفت و فرياد مي‌زد و هرگز بازگويي حقيقت را فداي مصالح و منافع شخصي‌اش نمي‌کرد، چرا که قبل از هرچيز به اسلام عزيز و جامعه انقلابي درحال تحول مي‌نگريست. در اين راه آنقدر غرق انديشه و فکر و تحرک و کاربود که فرصت به خود پرداختن را نداشت. اصلا اهل خودخواهي و خودگرايي نبود، از تمسک به ماديات و اعتباريات زودگذر دوربود. شاهد قضيه به جاماندن فقط چند جلد کتاب مفيد و ارزنده‌اش است که نمايانگر فضل و فکر ووجود او بود.

*گزيده‌اي از وصيتنامه

اينجانب سيد حسن، فرزند سيد مسيح شاهچراغي با آرزوي شهادت براي خويش و پيروزي براي اسلام و انقلاب اسلامي بنا بروظيفه اسلامي وصيت نامه خود را به اختصار مي‌نگارم.

بااعتقاد راسخ به وحدانيت خداوند و حقانيت معاد و بهشت و جهنم و کليه اصول و فروع دين شريف اسلام، خداوند را سپاس مي‌گويم که توفيق داد تاسربازي حقير براي اسلام و جمهوري اسلامي باشم و پيروي کوچک براي رهبربزرگ انقلاب اسلامي، امام خميني.

لحظه‌اي از عمرم دردوران تکليف نگذشته مگر اين که درانديشه تعالي اسلام و گسترش مکتب جعفري بودم، گرچه درعمل ضعف و نقص فراوان داشته‌ام و از آنچه را که در پيشگاه خداوند انجام داده‌ام جز شرمساري و خجلت چيزي نمي‌بينم. مطمئنم اگر فضل و رحمت الهي شاملم نشود، شايسته بدترين عذاب‌ها و عقاب‌ها مي‌باشم.

خداوندا از تو مي‌خواهم شهادت نصيبم کني تا شايد در خيل پربرکت شهيدان و صفاي روح آنان عفو بهره‌ام گردد و يااز بدرقه خالصانه هزاران مسلماني که در تشييع شهيدان شرکت مي‌کنند و آثار پربرکتي که اين خون‌ها دارد ذره‌اي هم هديه من باشد و موجب نجات اين روح آلوده و اين جان وابسته گردد.

پروردگارا من و خاندانم و دوستانم را با شهادت من سرافراز فرما.

شادمانم که از اموال دنيا چيز فراواني ندارم.

دوست دارم فرزندانم براي اسلام تربيت شوند و درصورت امکان درحوزه علميه درس بخوانند تا شايد خلف صالح، عاملي براي نجات من از اين همه گناهان دست و پاگير باشند و خدمتگزاراني پاک و فداکار براي اسلام و انقلاب.

مرا در جمع شهيدان شهر دامغان دفن کنيد تااز دعاي مردم شهرم بهره برم و نشانه‌اي باشد براين که جز خدمت قصدي نداشته‌ام و جز سربلندي و ايمان محکم و ترقي براي دامغان چيزي نمي‌خواهم.

*برگرفته از کتابچه رسم ايستادگي، برگرفته از کتاب فرهنگ نامه شهداي شهرستان دامغان

 

*علاقه وافر به رهبر خود حضرت امام خميني(ره)، اسلام و روحانيت داشت. تأثير هدايتي، تربيتي و علمي که از انديشه ژرف عالماني چون شهيدان والامقام بهشتي و قدوسي درزندگي و شخصيت وجودي‌اش پذيرفته بود از او طلبه‌اي با کفايت و انساني برجسته ساخته بود

*سرانجام در اولين روز اسفند سال 1364 در پي اصابت موشک رژيم بعثي به هواپيماي حامل ايشان به همراه چهل نفر از همراهان خود به فيض شهادت نائل آمد