عدم درک صحيح از منطق قدرت در نظام بينالمللمحمدصادق دانشجو،کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهش
عدم درک صحيح از منطق قدرت در نظام بينالمللمحمدصادق دانشجو،کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتيافشاي اسناد اخير از آمريکا و انتشار بخشهايي از مکالمات حدود دو دهه پيش ميان ولاديمير پوتين و جرج بوش، اگرچه در ظاهر واکنشهايي احساسي و سطحي برانگيخت، اما اهميت واقعي اين اسناد نه در الفاظ بهکاررفته و نه در تعابير تحقيرآميز نسبت به ايران، بلکه در معناي سياسي نهفته در اين مکالمات است. مسئله اصلي اين نيست که در گفتوگوهاي قدرتهاي بزرگ، ايران چگونه توصيف شده، بلکه اين است که ايران در منطق تصميمسازي آنها چگونه فهم و صورتبندي ميشود. به ايران نه بهعنوان يک کنشگر مستقل با قابليت موازنهسازي، بلکه بهمثابه عنصري قابل معامله در چارچوب رقابت قدرتهاي بزرگ نگاه شده است.اين نکته ما را به موضوعي ريشهايتر از خود اسناد ميرساند. مشکل سياست خارجي ايران، پيش از آنکه به رفتار اين يا آن کشور بازگردد، حاصل يک خطاي نظري مزمن در فهم سازوکارهاي نظام بينالملل است. دستگاه ديپلماسي ايران همچنان بر مفروضاتي استوار است که با واقعيت سياست جهاني نسبتي برقرار نميکنند. در اين دستگاه فکري، حقوق بينالملل، اخلاق، انصاف و برابري جايگزين منطق قدرت شدهاند؛ گويي نظام بينالملل عرصهاي هنجاري است، نه ميدان رقابت بازيگراني که منافع خود را با ترکيب زور، اقتصاد و ائتلاف پيش ميبرند.درحاليکه در ادبيات کلاسيک و معاصر روابط بينالملل، از واقعگرايي ساختاري تا نهادگرايي نوين، يک اصل مشترک وجود دارد و آن اینکه قواعد رسمي تنها تا جايي معتبرند که با منافع بازيگران مسلط تعارض پيدا نکنند. قدرتهاي بزرگ نه «اخلاقي» عمل ميکنند و نه «متعهد» به عدالت، بلکه رفتار آنها تابع هزينه–فايده، موازنه قوا و فرصتهاي راهبردي است. عدم درک اين واقعيت، ايران را به بازيگري بدل کرده که مدام از نقض حقوق خود گلايه ميکند، اما ابزار لازم براي واداشتن ديگران به رعايت اين حقوق را ندارد.رفتار روسيه و چين در جنگ 12روزه که به مواجهه مستقيم آمريکا با ايران ختم شد، نمونهاي عيني از همين مسئله است. در شرايطي که تصور ميشد روابط راهبردي با شرق ميتواند نوعي پشتوانه امنيتي ايجاد کند، واقعيت نشان داد اين کشورها صرفاً تا جايي کنار ايران ميايستند که منافعشان اقتضا کند. در لحظه تصميم، نه تنها حمايتي معنادار شکل نگرفت، بلکه موضعي حداقلي و تماشاگرانه اتخاذ شد. اين تجربه، اگر به درستي تحليل ميشد، ميبايست به بازنگري جدي در الگوي کنشگري ايران منجر ميگرديد. البته اين موضوع کاملا منطقي و صحيح است که هر کشوري بايد در پي منافع ملي خود باشد، اينجا بحث بر سر باورهاي غلط دستگاه ديپلماسي ايران از همين موضوعات است که تصور ميکند اگر حمايت بيچون و چرا از چين و روسيه داشته باشد آنها هم همين کار را خواهند کرد.با اين حال، آنچه پس از اين تجربه رخ داد، نشانهاي از تداوم همان خطاي تحليلي است. ايران در عرصههاي رسمي بينالمللي، همچنان رفتاري نشان ميدهد که بيش از آنکه بر منافع ملي مبتني باشد، ناشي از نوعي همذاتپنداري سياسي و ايدئولوژيک با برخي قدرتهاست. رأي دادن به نفع روسيه در پروندههايي که مستقيماً هزينه اعتباري براي ايران در پي دارد، بدون دريافت امتيازي متقابل، نه نشانه استقلال سياسي، بلکه علامت ضعف در تعريف منافع ملي است. چنين کنشهايي ايران را به بازيگري قابل پيشبيني و کمهزينه براي ديگران تبديل ميکند.مسئله دقيقاً در همينجا بحراني ميشود. سياست خارجي موفق، نيازمند تمايز قائل شدن ميان «همراهي تاکتيکي» و «وابستگي راهبردي» است، اما ايران در بسياري از موارد، اين تمايز را از دست داده و بهجاي موازنهسازي فعال، به جانبداري غيرهزينهسنجانه روي آورده است. نتيجه اين رويکرد، نه تقويت جايگاه ايران، بلکه تضعيف آن در مجامع بينالمللي و افزايش انزواي عملي کشور بوده است.افشاي اين اسناد، اگر قرار است صرفاً به موجي رسانهاي محدود نشود، بايد به بازانديشي در بنيانهاي فکري سياست خارجي ايران منجر شود. مسأله امروز ايران، نه فقط «بدعهدي غرب» است و نه «خيانت شرق»، بلکه ناتواني در فهم اين واقعيت است که در نظم بينالمللي، کشوري که منافع خود را دقيق تعريف نکند، ناچار به دفاع از منافع ديگران خواهد شد و به جاي اينکه «طرف» مذاکرات باشد، «موضوع» مذکرات خواهد بود. تا زماني که دستگاه تصميمساز ايران به تحليل واقعگرايانه قدرت نپردازد، حتي افشاي هزار سند ديگر نيز تغييري در موقعيت ايران ايجاد نخواهد کرد.سياست خارجي، نه عرصه شعار است و نه ميدان نصيحت. فهم اين اصل، شايد نخستين گام براي خروج ايران از چرخه تکرار خطاهايي باشد که هزينه آن را، نه ديپلماتها، بلکه مردم در زندگي روزمره خود پرداخت ميکنند.