آيتالله هاشمي رفسنجاني
... در همه كتب اخلاقي از قديم تا امروز اعتدال به عنوان يك محور بزرگ ديده شده و آن قدر اهميت به آن دادهاند كه بسياري از اخلاقيون تعريف كل اخلاق را به اعتدال كردهاند. گفتهاند آن نقطه اعتدال فضايل اخلاقي بر محور آن نقطه شكل ميگيرد و هرچه خارج از اعتدال باشد جزو رذايل و خارج از اخلاق است. البته ما با اين وسعت و به اين قاطعيت قبول نداريم ولي قبول داريم كه اعتدال يك اصل بسيار بسيار مهمي در اخلاق است.
اخلاق به صورت باب بندي شده و تنظيم شده به صورت علمي و مدرسهاي مربوط به يونان قديم است و از زمان سقراط ارسطو و افلاطون و اينها است. در اسلام هم معارف اسلامي آنچه كه مربوط به قرآن و سنت و اينهاست به موارد اخلاق بيشتر پرداختهاند نه به اخلاق به عنوان يك بحث علمي. اما علماي اخلاق آنهايي كه درباره اخلاق كتاب نوشتهاند همان محور يونان قديم را گرفتهاند همان باببندي كه سقراط و شاگردانش كرده بودند همان را تكميل كردند و با استفاده از منابع اسلامي و قرآن يك نوآوريهايي كردند. آنها آن زمان گفته بودند كه چهار اصل محور اخلاق است حكمت عفت شجاعت و عدالت. بعضيها خداشناسي را هم اضافه ميكردند حالا شايد خداشناسي در مقوله اخلاق باشد ولي يك مبناي بزرگي براي اخلاق بوده است. اصلا اين محور علم اخلاق بوده علماي اسلامي آمدند اين را به صورت علمي و به قول خودشان با علم النفس و روانشناسي تبيين كردند. تبيين آنها هم جالب است. آنها گفتند كه انسان سه قوه اساسي دارد يكي قوه ادارك يعني فهميدن و درك كردن دوم قوه جاذبه يعني تمايلات نفساني يعني هرچه كه انسان مايل است كه داشته باشد از همه انواع خواستهها و شهوات و سوم قوه دافعه كه محور دفاع و غضب و دفع ضررهاست. پس سه قوه را از لحاظ روانشناسي در انسان اصالت دادند. آن موقع علوم روانشناسي مثل حالا نبود كه زواياي وجود انسان را همه را باز كرده باشد. خوب در سطح علوم و آن روز حرف ميزدند.
گفتند اين سه قوه موجودي انسان است اين سه نيرو و سه قوه در پي تعادلش يك محور اخلاقي است فضيلت است و دو طرف افراط و تفريطش رذيلت است ضداخلاق است. مثلا گفتند كه قوه ادراك اگر معتدل باشد نتيجهاش حكمت است. حكمت يك اصل اخلاقي است. اگر افراط و تفريط داشته باشد به دو طرفش كه برسيم. طرف پائينش بلاهت و كند فهمي است كه رذيلت است طرف زياد به افراط هم كه كشيد تبديل به شكاكي و جربزه و اينها كه قابل ستايش نيست.پس محور اصلي ادراك اينست كه آدم حكمت داشته باشد در اطلاعاتش.خوب اين نقطه اعتدال ميشود. در مورد دافعه گفتند محور اصلیش شجاعت است اگر از محور اصلي به طرف چپ و راست منحرف شود يا تبديل به ترس و جبن ميشود و اين رذيلت اخلاقي است و يا تبديل به تهور و گستاخي و بيباكي ميشود كه آنهم رذيلت اخلاقي است پس اينجا هم نقطه اعتدال است كه فضيلت اخلاقي را شكل ميدهد. و در مورد قوه جاذبه هم گفتند آن نقطه اعتدال تمايلات انساني اسمش عفت است عفت نفس كه درخواستهها ميانه روي ميكند. خوب خواستهها خيلي فراوان است. انواع تمايلات نفساني آن نقطه اعتدالش عفت نفس است. اگر زياده روي كند و اگر كم خواهي كند هر دو رذيلت است. زيادهروي تبديل ميشود به شر كه نقطه شر است درخواستههاي انساني است و كمي آن نيز تبديل ميشود به خمودگي و سردي كه يك انسان بيخاصيت ميسازد كه اصلا به دنبال تامين نيازهاي بشري نميرود. پس ميبينيد شجاعت عفت حكمت با تبيين علماي صدر اسلام تا زمان اخير ما در كتابهاي اخلاقي معمولي كه الان هست اينها ميشود نقطه اعتدال سه قوه اصيل انساني. حالا اگر آن دو قوه در اختيار قوه ادراك و حكمت قرار گيرند نتيجهاش يك محصول با ارزشي است كه آن عدالت است كه اصل چهارم و محور چهارم اخلاق ميشود.
من اين حرفها را خيلي با واقعيتهاي علمي و روانشناسي دقيق نميبينم اما به هر حال يك برداشتهايي است كه قابل توجه است و آن نقطه قابل بحث من قابل استدلال است با همين بحثها كه ميخواهم عرض كنم. به هر حال اينها همه همتشان اين بوده كه بگويند اعتدال نقطه اصلي و منشا اساسي در پرگار همه اخلاقيات است و دهها محور و صفت و اصل اخلاقي يا فضيلت و يا رذيلت است كه اينها همه بايد در اين محور توجيه شوند. اگر اعتدال را انسان از دست بدهد ديگر هيچ چيزي ندارد. اين همه حرف بود. ما قبول داريم كه اعتدال بسيار مهم است اما اينكه حالا مثلا آدم اگر در ادراكش زياده روي كند و بيشتر بفهمد بايد اسمش را بگذاريم جربزه و شكاكيت اينها را قبول نداريم. خوب ميشود آدم خيلي افراط كند در فهميدن و شكاك نباشد و واقع بين باشد با واقعيات كار كند. و اين دو طرف نقطه اعتدال هميشه فكر كنيم فضيلت نيست و رذيلت است اينها از مطالبي است كه خيلي قابل قبول نيست. ولي تا حدودي يعني بايد انصاف داد كه كاري كه اين بزرگان كردند و اين زحمتي كه كشيدند و تفصيل فصول و به صورت كلاسيك درآوردند علم اخلاق را اين كار با ارزشي بوده. به هر حال به اتفاق همه علماي اخلاق اصل اعتدال يك اصل بسيار با ارزشي در تاريخ است از زمان حكماي يونان قديم كه علم تا آنجايي كه شناخته ميشود و در مكتب يونانيها ريشه مهمي دارد و تا امروز اين محور براي علوم اخلاقي و دانشمندان علم اخلاق محفوظ مانده كه بايد اهميت دهيم.
اگر در شخصيت انسان و ارزشهايي كه روي آنها حساب ميشود، عدالت مراعات نشود و واقعيتها در نظر گرفته نشود؛ انسان، يا شخصيت كاذب ـ خود بزرگ بيني ـ پيدا ميكند و يا شخصيت ناقص ـ خود كوچك بيني ـ و هردوي اين حالت، براي فرد و جامعه مضر است.
يكي از ضروريترين كارهايي كه اسلام روي آن حساب باز كرده؛ تعادل شخصيتي افراد در جامعه است. يك بحثي در روانشناسي جديد (روانشناسي اجتماعي) هست كه ميگويند، انسانهايي كه در درون خودشان يك شخصيت واقعي دارند، ولي حالات ديگري به عنوان ارزشهاي غير موجود در آنها اضافه ميشود، دچار حالتي ميشوند كه در تعبير فرنگي به آن «كمپلكس» ميگويند و در فارسي به صورتهاي مختلف تعبير شده است به شخصيت مزدوج (عربها هم شخصيت مزدوج ميگويند) و يا دو گانگي در شخصيت. اين حالت، يك مرض رواني است، كه انسان را از پادر ميآورد و اجتماع را متزلزل ميكند. آدم بخيلي كه ذاتاً بخيل است، اما بخواهد خودش را سخاوتمند نشان بدهد، چه وضعي در حركاتش پيش ميآورد؟ آدم ترسويي كه بخواهد خودش را شجاع نشان بدهد، در نظر آدم چه شكلي پيدا ميكند و آثار بعدي آن چيست؟ آدم تهيدستي كه براي نشان دادن قدرت مالي خود، همه موجودي خود را به عنوان مثلاً بذل و بخشش، در كافه به پادو انعام ميدهد، كه خودش را پولدار معرفي بكند و امثال اينها، نمونههايي است كه براي آن ذكر كردهاند.
اما در جامعه؛ مهمتر اين است كه انسانهايي شخصيت واقعي نداشته باشند؛ يعني ارزشهايي را كه مبناي شخصيت انسان است، نداشته باشند و بخواهند جاي كساني قرار بگيرند كه اين ارزشها را دارند و اين بسيار خطرناك است. جامعه، دچار «كمپلكس» ميشود، فردِ دچار اين حالت، مريض بسيار خطرناكي است كه اگر يك اكثريتي از مردم جامعه يا مسئولان يك جامعه، چنين باشند، ممكن نيست در جامعه، تعادل به وجود بيايد. براي اين منظور، ما به سراغ نظام ارزشي اسلام، رفتيم كه يكي از بحثهاي كاملاً نواست. البته اينكه ميگويم نو، تنظيم آن نو است والامواد اين بحثِ خيلي ساده و پيش پا افتاده، در اخلاقيات و در روايات معروف و در ادبيات اسلامي هست، فقط كسي را ميخواهد كه فرصت كار پيدا بكند و اين نظام ارزشي را تنظيم بكند و ارزشگذاري اسلام را مشخص كند. در جامعهاي كه به نام اسلام، ميخواهيم به وجود بياوريم؛ هركلمهاي از كتاب اين جامعه، بايد جاي خودش را پيدا بكند و هرانساني در نقطه مناسب خود مشغول خدمت بشود. اگر بشود اين كار را بكنيم، در برنامههاي بعدي خود خيلي پيشرفت خواهيم داشت.
منبع- بخشي از خطبههاي نماز جمعه 19/ آذر/ 1378