موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13239
مسير رهايي از چرخه شايعات

 

قادر باستاني تبريزي

 

در ماه‌هاي اخير، بحث احتمال حمله اسرائيل يا آمريکا به ايران، به‌صورت پيوسته در لايه‌هاي مختلف فضاي رسانه‌اي و شبکه‌هاي اجتماعي مطرح مي‌شود. هر هفته هشتگ‌ها بالا مي‌روند، کانال‌هاي ناشناس هشدار مي‌دهند و گروه‌هاي تلگرامي و واتساپي از تحليل‌هاي متعارض پُر مي‌شوند که اغلب مبتني بر حدس و گمان، منابع نامشخص و عموما هيجان‌محور هستند. اين موج شايعه، يک وضعيت رواني اجتماعي ايجاد کرده و آن تعليق دائمي است که شهروندان ميان آماده‌باش، خشم و بي‌تفاوتي نوسان مي‌کنند و ظرفيت برنامه‌ريزي فردي و جمعي‌شان تحليل مي‌رود.

مردم جنگ دوازده روزه را ديدند و آن را با تمام وجود لمس کردند. در چنين شرايطي، تلاش ناشيانه براي روايت‌سازي، مثل کاري که صدا وسيما و برخي مسئولان عشق ميکروفون، با نيت حفظ روحيه مردم انجام مي‌دهند، نه دل کسي را قرص مي‌کند و نه آرامشي پديد مي‌آورد. برعکس، وقتي اين روايت‌سازي‌ها با واقعيت عيني مردم هم‌خوان نباشد، نگراني عميق‌تري مي‌آفريند و اين پرسش شکل مي‌گيرد که مسئولان در چه فضايي سير مي‌کنند و آيا خود به گفته‌هايشان باور دارند يا فقط مي‌کوشند جامعه را در نوعي آرامش اجباري نگه دارند؟ اين شکاف ميان تجربه زيسته مردم و روايت رسمي، يکي از خطرناک‌ترين شکاف‌هاي ارتباطي است. جامعه وقتي مي‌بيند روايت‌ها با واقعيت نمي‌خوانند، نه‌تنها آرام نمي‌شود، بلکه بيشتر احساس بي‌پناهي مي‌کند.

وقتي صداي رسمي روشنگر و مسئول غايب است، خلأ اطلاع‌رساني با روايت‌هاي متناقض پر مي‌شود و اين خلأ به‌تدريج تصويري نگران‌کننده مي‌سازد که يا حکمراني در شناخت موقعيت ناتوان است، يا تصميم‌گيران عمداً اطلاعات را محدود مي‌کنند. پيامد اين وضع، تشديد اضطراب فردي، کاهش سرمايه اجتماعي، فرسايش اعتماد به نهادها، و افزايش خطا در تصميم‌سازي مديريتي را به دنبال دارد.

در جهاني که سرعت گردش اخبار از سرعت تحليل پيشي گرفته، بي‌صدايي حاکميت، به اندازه صداي بلند دشمنان اثرگذار است، چون جامعه را در يک وضعيت تعليق مزمن قرار مي‌دهد. تکرار شايعه حمله، ذهن جامعه را در وضعيتي مي‌برد که روان‌شناسان آن را «هشدار پايدار» مي‌نامند. يعني فرد، خانواده، جامعه و حتي مديران درحالت آماده‌باش عصبي قرار مي‌گيرند و پيامدهايي دارد که به سرعت از لايه فردي عبور کرده و به سطح سياست و اداره کشور مي‌رسد.

تعليق مداوم، جامعه را آرام‌آرام در مدار سه وضعيت به‌هم‌پيوسته مي‌چرخاند. نخست اضطراب، زماني که مردم نگران آينده، فرزندان، ثبات اقتصادي و امنيت روزمره مي‌شوند؛ سپس خشم، آن‌گاه که مي‌بينند پاسخي روشن دريافت نمي‌کنند و اضطراب انباشته‌شده به واکنش‌هاي پنهان يا آشکار تبديل مي‌شود؛ و نهايتاً بي‌حسي، مرحله‌اي که جامعه به يک بي‌تفاوتي خطرناک مي‌رسد و گويي هيچ‌چيز توان شگفت‌زده کردنش را ندارد. اين بي‌حسي آغاز فرسايش اجتماعي است که بي‌اعتمادي از يک احساس گذرا به يک روايت فراگير بدل مي‌شود: «اينجا کسي حواسش به ما نيست و هرکس بايد خودش مراقب خودش باشد.»

در ادامه اين مسير، غيبت يک روايت رسمي روشن و باورپذير، پيامدهايي چندلايه در سطوح مختلف برجاي مي‌گذارد. در ساحت سياسي، سرمايه اعتماد فرسوده مي‌شود. شکاف ميان مردم و حاکميت گسترش مي‌يابد. مشروعيت روايت‌هاي رسمي تضعيف مي‌گردد و ميدان براي رسانه‌هاي غيرمسئول بازتر مي‌شود. در حوزه اجتماعي، انسجام کاهش مي‌يابد، شايعه‌پذيري افزايش پيدا مي‌کند، مهاجرت- چه ذهني و چه واقعي- تقويت و روابط اجتماعي و خانوادگي بي‌ثبات‌تر مي‌شود.

در بُعد فرهنگي، فرهنگ ترس بازتوليد مي‌شود، بدبيني مزمن شکل مي‌گيرد و روايت‌هاي فاجعه‌محور وزن بيشتري مي‌يابند. از زاويه امنيتي، جامعه مضطرب خود به بخشي از تهديد تبديل مي‌شود، زيرا تحليل‌ها رنگ احساسي به خود مي‌گيرند و تصميم‌ها واکنشي، کوتاه‌بينانه و پُرخطا مي‌شوند. و در عرصه اقتصادي، تعليق، اراده تصميم‌گيري را فلج مي‌کند. سرمايه‌گذار حرکت نمي‌کند، خانواده‌ها پس‌انداز را به تعويق مي‌اندازند و بازار به رفتارهاي عصبي و بي‌ثبات دچار مي‌شود. اين مجموعه پيامدها کمتر از تهديد خارجي نيست و چه‌بسا مخرب‌تر است.

در چنين وضعيتي، کشورمان بيش از هر زمان ديگري نيازمند رسيدن به يک «تعادل جديد» است که نقطه آغاز آن شکل‌گيري يک سياست ارتباطي روشن، پيوسته و مسئولانه است. مردم زماني آرام مي‌گيرند که احساس کنند صدايي معتبر، آگاه و دلسوز با آنان سخن مي‌گويد که نه در پي توجيه و انکار، که در پي توضيح و ايجاد فهم مشترک است. در کنار اين روايت، شفافيت هدفمند ضرورت دارد. ارائه اطلاعات دقيق، حتي اگر سنگين يا پيچيده باشد، همواره بهتر از رها کردن مردم در مه شايعات است. شفافيت، ستون اصلي اعتماد و اعتماد، شرط نخست آرامش رواني جامعه است.

هيچ کشوري در يک زيست‌جهان اضطرابي، توان پيشرفت ندارد. مديريت افکار عمومي به‌معناي مديريت اميد است. هم‌زمان، تقويت انسجام اجتماعي اهميتي اساسي دارد. جامعه‌اي که ارتباطات دروني قدرتمند دارد و شبکه اعتماد ميان شهروندان پايدار است، کمتر در برابر شايعات، جنگ رواني و عمليات رسانه‌اي آسيب مي‌بيند.

خلاصه راه خروج از وضعيت موجود با مواجهه شفاف، آرام و مسئولانه با آن مي‌گذرد. امروز کشورمان بيش از هر چيز نيازمند گفت‌وگوي صادقانه و آرام‌بخش است. امنيت در عصر جديد از دل آرامش ذهني، اعتماد عمومي و ثبات رواني زاده مي‌شود. جامعه‌اي که ثبات رواني دارد، در لحظه تصميم‌هاي درست مي‌گيرد. اگر اين سه سرمايه کنار هم قرار گيرند، هيچ تهديدي توان فلج کردن زندگي جمعي را ندارد. کشوري که مردمش احساس امنيت ذهني کنند، از درون شکست‌ناپذير مي‌شود، چرا که ستون فقرات امنيت ملي، باور مردم به آينده است.