
قادر باستاني تبريزي
مأموريت رسانه ملي، بازتاب صداهاي متنوع جامعه، تقويت همبستگي ملي و پاسداري از سرمايه نرم نظام است. با اين همه، امروز بزرگترين نهاد فرهنگي کشور در وضعيتي گرفتار آمده که جز با تعبير «خودمحوری مديريتي» نميتوان وصفش کرد. وضعيتي که در آن مديران بياعتنا به نقدها و بيپاسخ به ناکارآمديها، تنها اراده خود را حکم ميرانند.
هيچ سازوکار عملي براي کنترل اين سازمان تعريف نشده، شوراي نظارت عملاً بيخاصيت شده و مجلس نيز در برابر آن تواني ندارد و چندين تلاش براي قانونمندکردنش هم به شکست انجاميده است. در نتيجه صداوسيما به یکی از ضعيفترين و کماثرترين نهاد رسمي کشور بدل شده، زيرا به جاي تکيه بر واقعيتمحوري، گرفتار روايتسازيهاي تکراري براي اقليتي محدود گشته و از بازتاب چهره واقعي جامعه فاصله گرفته است. اما همين بنبست، فرصتي تازه پيش روي تصميمسازان نهاده تا به بازانديشي و تحولي بنيادين بينديشند؛ فرصتي براي ساختن رسانهاي نو، روزآمد و پاسخگو که با نيازهاي امروز جامعه و نظام همخوان باشد و بار ديگر اعتماد عمومي را بازيابد.
دلسوزان بارها تأکيد کردهاند که اصلاح امور کشور، بيترديد از اصلاح نظام رسانهاي آن آغاز ميشود. رسانه ملي، جزئي حياتي از سازوکار حکمراني و زندگي اجتماعي است و انحرافش به بحران در ديگر عرصهها نيز دامن زده است. ريشه اصلي مشکل در انحصارطلبي در تعريف مخاطب نهفته است. درست است که هر رسانهاي ميتواند گروهي خاص را هدف قرار دهد، اما رسانهاي که از بودجه عمومي ارتزاق ميکند، موظف است همه ملت را در نظر داشته باشد. رسانه ملي نبايد رسانهاي حکومتي يا جناحي باشد؛ رسالت آن تجلي صداهاي متکثر جامعه است. با اين حال، صداوسيما به محفل کوچک وفاداران خويش دل بسته و همين امر سبب شده نهتنها اکثريت جامعه را از دست بدهد، بلکه حتي همان اقليت را نيز با روايتهاي سطحي و تکراري دلزده کند. پيامد چنين عملکردي روشن، فرار گسترده مخاطبان به سوي رسانههاي بيروني شده است.
اين بحران ريشهاي ساختاري دارد. شوراي عالي نظارت بر صداوسيما اگرچه در قانون اساسي پيشبيني شده، اما کاري کردهاند که در عمل هيچ قدرت الزامآوري ندارد. مديريت رسانه ملي در خلأ پاسخگويي حرکت ميکند و از اين وضعيت انحصاري پاسداري ميشود. تنها در لحظات بحراني، مانند جنگ دوازدهروزه، به شماري از منتقدان اجازه داده ميشود در قاب تلويزيون ظاهر شوند؛ آن هم صرفاً براي کنترل بحران. به محض فروکش کردن شرايط اضطراري، همان درها دوباره بسته و خودمحوری مديريتي بازتوليد ميشود. کارکرد چنين رسانهاي چيزي جز ستم به فرهنگ کشور نيست. جامعهاي که رسانه ملي آن حقيقت را پنهان کند، ناگزير به دامن رسانههاي بيروني پناه ميبرد. امروز سريالهاي صداوسيما بيتماشاگر مانده، اخبارش مرجعيت خود را از دست داده، در رقابت با پلتفرمهاي وياودي شکست خورده و در ذهن بخش بزرگي از جامعه به نهادي بياعتبار بدل شده است. در نتيجه قدرت نرم نظام سياسي به جاي تقويت، به تحليل رفته و سرمايه اجتماعي، روزبهروز فرسودهتر ميشود.
مديريت صداوسيما سالهاست در برابر نقد، بياعتنا و بسته عمل ميکند. هشدارهاي اهل نظر و کارشناسان، چه درون سازمان و چه بيرون از آن، بارها درباره رويههاي انحصاري و ناکارآمد اين نهاد مطرح شده، اما گوش مديران به هيچ سخني بدهکار نيست. آنان در حصار تنگ حلقهاي کوچک از وفاداران و مستظهر به پشتگرمي همهجانبه، چنان غرق در خودباوري کاذبند که همين اقليت را براي مشروعيتبخشي به عملکردشان کافي ميپندارند. نتيجه روشن است، بودجههاي کلان بيتالمال خرج توليد محتواهايي ميشود که نه مخاطب عمومي دارد و نه اعتباري براي نظام سياسي ميآفريند.
يکي از ريشههاي اصلي افول صداوسيما، عادت تاريخي آن به رانتهاي انحصاري است. سالها اين سازمان بر سه ستون استوار بود؛ بودجه کلان دولتي، فقدان نظارت مدني و انحصار مطلق رسانهاي. با ظهور شبکههاي اجتماعي و پلتفرمهاي جديد، ستون سوم فرو ريخت و دو ستون ديگر هم به لرزه افتادهاند. بودجههاي حکومتي محدودتر شده و درآمدهاي آگهي بهسبب عملکرد ضعيف کاهش يافته است. به قول عباس عبدي، امروز صداوسيما همانند بيماري است که بدون داروي اعتيادش قادر به ادامه حيات نيست و ساختاري فربه و فرسوده شده که توان رقابت در ميدان آزاد رسانهاي را از دست داده است. رسانه رسمي يک نظام بايد مثل خون در رگهاي جامعه و حکومت جريان يابد و اطلاعات و تحليل درست را به گردش درآورد، اما صداوسيما با انتقال روايتهاي تحريفشده و دادههاي جعلي، اعتبار خود باخته و لابد تکيه بر چنين رسانهاي، نظام را گرفتار برخي خطاهاي راهبردي ساخته است.
راه نجات صدا و سيما، اصلاحات سطحي و تغيير مديران نيست. اين نسخههاي موقت سالها آزموده شده و بيثمر ماندهاند. امروز بايد به خانهتکاني بنيادين انديشيد و رسانه ملي را از نو ساخت. صداوسيما مثل بنايي فرسوده شده که مرمت و رنگ و لعاب، ديگر کارساز نيست، بلکه با فرو ريختن و از نو ساختن ميتوان نهادي کارآمد، چابک و اثرگذار، سازماني بهروز و پاسخگو، همسو با نيازهاي جامعه و حکومت، آشنا با منطق رقابتي رسانههاي ديجيتال و متعهد به واقعيت بهعنوان ستون روايت درست کرد. اگر چنين تحولي رخ دهد، صداوسيما ميتواند دوباره سرمايهاي راهبردي براي فرهنگ و سياست ايران شود و بار ديگر نقش تاريخي خود را در تقويت انسجام ملي ايفا کند.
سخن آخر آنکه صداوسيما فرصتي براي بازسازي در اختيار دارد. اين سازمان اگر از حصار خودمحوری مديريتي رها و به نهادي چابک و کارآمد بدل شود، ميتواند اعتماد عمومي را بازآفريند، به رسانهاي ملي و واقعي تبديل شود و بار ديگر در قامت تکيهگاهي فرهنگي و اجتماعي براي کشور بدرخشد.