اشاره در بخش نخست پس از مقدمهای تفصیلی در تاکید بر لزوم ارزش نهادن بر تلاشهای علمی بشری در حوزه رشد علوم و بهبود زندگی طبیعی انسان که به مدد مستقیم و غیر مستقیم ادیان الهی بوده است، نیز تقریر موضوع بحث، نخستین نقد اصولی و مبنایی خود را از چشمانداز بیاعتباری خبر واحد در مسائل غیر تشریعی، یعنی امور تکوینی و عینی مانند آنچه موضوع علم پزشکی و داروشناسی است، مطرح کردیم و نشان دادیم که در محدوده ادله اعتبار خبر واحد که تقریبا صد در صد روایات موضوع بحث از نوع خبر واحد است، این دست روایات حتی اگر ازسوی افراد مورد اعتماد روایت شود، اعتبار ندارد و از این رو نمیتوان بر پایه آن طبی به وجود آورد و آن را نیز مقید به طب اسلامی کرد. اینک در تکمیل بحث نکات کلی دیگری را پیش رو میگذاریم. *** سوم. بیاعتباری به دلیل مخالفت با واقعیات با این فرض که اشکال مبنایی و اصولی نخست نادیده گرفته شود و موضوعات خارجی و تکوینی نیز مانند روایات احکام مشمول ادله اعتبار خبر واحد دانسته شود یا دامنه تشریع چنان گسترده نمایانده شود که حتی شامل نسخههای درمانی یادشده نیز گردد، اشکال و نقد مهم دیگر این است که در موارد مخالفت مفاد روایات با واقع بیرونی و تکوینی چه باید کرد؟ این اشکال از آنجا برمیخیزد که طب، چنان که گذشت، به عنوان یک دانش تجربی نظر به واقع بیرونی دارد و زبان تمام این روایات نیز زبان حکایت از واقع طبیعی و بیرونی است؛ درحالی که روایات احکام نظر به جعل و اعتبار شارع دارد و آیات و روایات آن نیز خبر از همان عالم اعتبار میدهد و نه واقع تکوینی. از این رو در روایات احکام در وقت تعارض، با ملاکهایی میتوان یکی را بر دیگری رجحان داد و برگزید یا هر دو را کنار گذاشت و سراغ ادله کلیتر یا اصول عملی رفت، اما در روایات طبی و به صورت کلی روایاتی که متعلق به موضوع بیرونی است، چنین کاری نمیتوان کرد؛ زیرا از یک سو و به عنوان مثال، مفاد یک روایت این است که «شکر همیشه سودمند است و هیچ ضرری ندارد» یا به سند صحیح، آن هم در کتاب معتبر کافی آمده است که «زمین بر گرده یک ماهی استوار است و ماهی بر گرده آب و آب بر گرده یک سنگ و سنگ بر شاخ گاوی صاف و سالم و...»؛ درحالی که ظاهر هیچ یک از این دو محتوا با واقع بیرونی سازگاری ندارد و نتیجه این میشود که در یک سو روایتی غیر قطعی خبر از یک «واقع» میدهد و ازسوی دیگر، آدمی با دانش قطعی خود واقعیت بیرونی را مخالف آن «واقع» میبیند. در این صورت چه باید کرد؟ پاسخ این است که یا باید تن داد به اینکه اساسا زبان روایات، بهرغم اینکه قرآن تاکید دارد که خداوند هر پیامبری را با زبان قوم و جامعه خودش فرستاده است،(1) زبانی دیگر و بیرون از عرف محاوره است و دست به برخی معناهای تاویلی زد، چنان که به عنوان مثال، در همان روایت استواری زمین بر شاخ گاو، جناب فیض کاشانی، آن را رموزی قابل فهم برای اهل آن شمرده است(2) یا روایات را محترمانه کنار گذاشت، یا در اطلاق و عموم مفهومی و زمانی و مکانی و افرادی آنها چنان تصرف کرد و قید و بند زد که دیگر از فضای نسخهپیچی و آموزههای خاص طبی بیرون روند؛ چنان که شیخ صدوق به شرحی که خواهد آمد، درباره شفا بودن عسل چارهای جز تقیید آن ندیده است و یکی از توجیهات در روایات را تقییدات زمان و مکانی مرده است از این رو این دست روایات در مواردی که با مفاد شناخت و آگاهی انسان از واقعیت موجود، به صورت قطعی یا ظنی یا احتمال قابل اعتنا مخالف باشند یا کلیت و عمومیت نداشته باشند و احتمال برود که نتیجه عکس بدهند یا درمان واقعی را به تاخیر اندازند، پیداست که نه تنها اعتبار نخواهند داشت بلکه در صورت احتمال ضرر نباید طبق آنها عمل کرد. تشخیص این امور نیز پیداست که از حوزه فقه و حدیثشناسی بیرون است و در دایره متخصصان علوم دیگر مانند پزشکی و داروشناسی قرار میگیرد و هیچ عالم و طلبه و غیر طلبهای حق ندارد به وصف طلبگی و علوم حوزوی خود و به استناد این روایت یا آن روایت برای کسی نسخه بپیچد و این امر به روشنی قابلیت جرمانگاری در مجاری قانونی دارد و اگر سبب آسیب شود، برابر موازین فقهی مربوط، قابل پیگیری قضایی است. چهارم. ناسازگاری نوع روایات طبی با تعمیم یکی از مشکلات در بسیاری از روایات طبی که مایه ناکارآمدی آنها در شکل دادن به آن چیزی است که برخی دوست دارند یا تاکید دارند آن را «طب اسلامی» بخوانند و به نظر نگارنده مایه آسیب زدن به جایگاه دین و خدشه بر چهره دینباوران است و اگر از سر آگاهی باشد، نوعی خیانت به مذهب و جامعه به شمار میرود، این است که محتوای این روایات به تناسب «موضوع» طب و «حکم» نسخهپیچی، نمیتواند عمومیت برای هر زمان و هر مکان و هر فرد داشته باشد یا دستکم این است که مورد تردید است و این درست بر خلاف آن چیزی است که اصولیان به درستی در ذیل قاعده اشتراک احکام تشریعی گفتهاند و ثبوت یک هکم برای یک فرد از مکلفان را به معنای ثبوت آن برای همه مکلفان میدانند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. اما در روایات مورد بحث، چنان که در سخنان شیخ صدوق و شیخ مفید خواهد آمد، چگونه به عنوان مثال، میتوان توصیه امام(ع) به «زیاد بن مروان» هنگام مبتلا شدن به وبای مکه، به خوردن سیب را به سایر مردمان در هر زمان و مکان و با هر طبیعت تعمیم و گسترش داد یا این آموزه کلی که در دو روایت «موثق» و «صحیح» در کافی آمده است که «هر کس یک لقمه پی (یا چربی) حیوان را بخورد، به همان اندازه بیماری را از او بیرون میبرد»،(3) به عنوان نسخهای عمومی توصیه کرد؛ این درحالی است که حتی در یک زمان و برای یک بیماری ویروسی مانند «کووید 19» که اینک جهان را درگیر خود کرده، با جهشهای متعددی که در ویروس صورت میگیرد، جهان را دچار سرگردانی و دلهره کرده است که در رویارویی با آن چه واکسنهای جدیدی نیاز است؟ وقتی برخی فقهاء مانند جناب آخوند خراسانی حتی روایات سن خاص نهسالگی بلوغ در دختران و سن خاص 50 یا 60 سال در یائسگی زنان را بهرغم اینکه در حوزه تشریع و امور اعتباری است، ناظر به وضع طبیعی و مزاج گرمسیری دختران و زنان سرزمین حجاز در آن دوره دانستهاند و نگارنده در پژوهش مبسوط خود در موضوع سن یائسگی به تفصیل در این باره سخن گفته است، آن وقت چگونه میتوان بر پایه و به استناد روایات موضوع بحث، بهرغم آن همه عوامل که میتواند در درمان و امور تندرستی و سلامت افراد موثر باشد، نسخه پیچید و جامعه را نیز به آن فرا خواند؟ مگر نه این است که نوع اثر و دامنه تاثیرات و پیآمدهای مختلف آن در هر یک از اینها که در روایات آمده است، با روشهای علمی و طی آزمایشهای مختلف آزمایشگاهی و بالینی بررسی شود تا میزان عمومیت و کلیت آن شناخته گردد و مجوز استفاده عمومی از آن صادر گردد؟ چنان که گاه بهرغم گذراندن مراحلی چند از آزمایشهای علمی و بالینی در سطح گسترده، درباره یک دارو مانند واکسنهای کرونا به دلیل شرایط حاد و بحرانی، ازسوی مراکز مربوط تنها مجوزهای اضطراری صادر میشود و نه عادی. آن وقت چگونه میتوان با گشودن این کتاب روایی یا شرکت در آن جلسه به اصطلاح آموزش طب اسلامی یا سنتی در جایگاه نسخهپیچی برای این و آن نشست؟! در این صورت آیا به جز این است که هر یک از این روایات دستبالا میتوانند به عنوان یک پرسش در برابر کارشناسان مطرح باشند و نه بیش از این؟ و آیا چیزی را که حداکثر ظرفیت و ارزش علمی آن، ایجاد «پرسش» است، میتوان به جای «پاسخ» نشاند و به عنوان بخشی از راههای درمان معرفی کرد؟! پیداست که نه؛ مگر با نگاه جاهلانه «نواخباریان». پنجم. تاکید صدوق و مفید بر بیاعتباری اخبار طبی شیخ صدوق، متوفای سال 381ق، از بزرگترین عالمان متقدم شیعه و بیشک از برجستهترین و بلکه برجستهترین محدث شیعه است و گواه روشن آن، آن همه آثار و منابع روایی دست اول است که بر جای گذاشته است. وی تعبد ویژهای به روایات دارد و حتی مهمترین کتاب حدیثی خود، «من لا یحضره الفقیه» را که به وزان «من لا یحضره الطبیب» زکریای رازی نوشته و در شمار کتب چهارگانه حدیثی شیعه، به عنوان کتاب فتوایی و رساله عملیه خود اما بر پایه نصوص روایات تدوین کرده است و این نشان میدهد که وی به روش قدمای از اصحاب چگونه خود را ملتزم به متون و عبارات روایات میدانسته است و از همین روی است که اخباریان که حدود 600 تا 700 سال بعد ظهور کردند؛ در تایید روش خود، جناب صدوق را رئیس خود شمردهاند!(4) این محدث بزرگ که طبعا از این منظر یکی از حدیثشناسان بزرگ است و افزون بر اسناد روایات با زبان روایات نیز به خوبی آشناست، در پایان کتابی که در موضوع تشریح و گزارش اعتقادات شیعیان نوشته است، به همین مناسبت نظر خود را درباره روایات مورد بحث به صراحت و شجاعت نوشته است؛ تا از یک سو کسی گمان نبرد این بخش از متون روایی نیز در شمار اعتقادات شیعه است و باید به آن باور داشت و بیاعتنایی به آنها ناسازگار با اعتقاد به امامت و عصمت امامان(ع) است و ازسوی دیگر، کسی گمان نبرد که این بخش از روایات همانند روایات در حوزه فقه و اخلاق است و میتوان به استناد آنها عمل کرد و محتوای آنها را به عنوان اموری معتبر به دین و شریعت نسبت داد و جامعه را به آن فراخواند و با بیاعتنایی یا کماعتنایی به دانش بشری در درمان و مانند آن به اتکای این روایات، مایه زیان برای خود و جامعه شد. شیخ صدوق که میان آیات و دعاهای موجود برای شفا و تندرستی با این دست روایات فرق گذاشته، نوشته است: «اعتقاد ما در موضوع روایاتی که درباره طب وارد شده، چند گونه است: -برخی از این روایات به تناسب آب و هوای مکه و مدینه گفته شده است و از این رو کاربرد آن در سایر مناطق که دارای آب و هوای متفاوت است، جایز نیست. - برخی از آنها را امام(ع) به مقتضای شناخت خود از طبع مخاطب و سوالکننده که امام(ع) به طبع او آشناتر بوده است، بیان کرده است و از مورد آن بیرون نرفته است. - برخی از این روایات را مخالفان شیعه پنهانی و با فریبکاری در کتابهای شیعه گنجاندهاند تا چهره مذهب تشیع را در نگاه مردم زشت کنند. - برخی از این روایات گرفتار اشتباه ازسوی راویان و ناقلان است. - برخی نیز چنین است که راوی آن، بخشی از روایت را حفظ و بخشی از آن را فراموش کرده است.» شیخ صدوق، پس از این داوری قاطع و جامع درباره این روایات که در فرض اول حتی عمل به مفاد روایت را مجاز نمیداند، به چند نمونه نیز اشاره میکند و تذکر میدهد که آنها عمومیت ندارند؛ از جمله «عسل» که در روایتی آمده است درمان هر دردی است.(5) ایشان روایت را که منشا قرآنی نیز دارد میپذیرد، اما خاطرنشان میکند که این شفا مربوط به بیماریای است که ناشی برودت و سردی مزاج است و نه هر بیماری.(6) ازسوی دیگر، شیخ مفید، متوفای 413ق که بخشی از دوره شیخ صدوق را درک کرده، متکلم و فقیهی بزرگ و نامآور است که به عقلگرایی شهرت دارد و این ویژگی در آثار او پیداست و با همین رویکرد بر رساله اعتقادات شیخ صدوق به فراوانی حاشیه زده و خردهگیری کرده است و از همین رو «تصحیح اعتقادات الامامیه» نام گرفته است. وی وقتی به سخن صدوق در این باب میرسد، نه تنها بر او خرده نگرفته است بلکه با تصریح بر معتمد بودن صدوق در این باره و تایید وجوه یادشده در سخن او در تحلیل این روایات، خود وی نیز نکته مهم دیگری را در شناخت ماهیت این روایات بر آن گفتههای صدوق میافزاید. سخن افزوده شیخ مفید این است که گاه یک دوا در یک شهر در درمان بیماری کارساز است؛ درحالی که اگر کسی در شهری دیگر با همین دوا به درمان همان بیماری بپردازد، مایه مرگ او خواهد شد؛ چنان که گاه یک دوا میتواند برای قومی که عادت (و فرهنگ خاصی در زندگی) دارند مناسب و مفید باشد اما برای دیگران که آن عادت را ندارند، مناسب نیست، و امامان(ع) گاه برخی بیماران را به استفاده از دارویی دستور میدادند که در اصل برای آن بیماری مضرّ بود و این دستور ناشی از آگاهی الهی آنان به پایان یافتن سبب بیماری در این شخص بود و برخی به اشتباه گمان بردهاند که بهکاربردن آن دارو در رفع اصل آن بیماری موثر است و ندانسته به خود زیان زدهاند.(7) این است که ما نیز به پیروی از این بزرگان حدیث و کلام و فقه تاکید داریم که اساسا انتساب چنین روایاتی به اسلام و شرع مقدس که باید عاری از هر گونه آلایش و برچسبهای سلیقهای و برداشتهای برخاسته از ناآگاهی به موازین دینشناسی و اعتبارسنجی روایات، هر چند با حسن نیت، باشد، به عنوان بخشی از دستورات دینی و عنوانهایی مانند طب اسلامی، امری نامشروع و نامعقول است؛ چه رسد به اینکه برخی افراد یا مراکز به انگیزه سودجویی یا حتی با انگیزه سالم بخواهند در برابر دانش پزشکی نوین که بر پایه روشهای اصولی و خردمندانه مجامع و مراکز علمی و پژوهشی داخل و خارج کشور در طول دهها و صدها سال شکل گرفته و رشد کرده و در خدمت بشر قرار دارد، راهی چنین نابخردانه را پیش پای بخشی از جامعه بگذارند، آن هم به نام دین و مذهب و به نام مقدس و والای اهلبیت(ع). بر همین اساس تاکید داریم که اولیای امور به ویژه در حوزههای علوم اسلامی وظیفه دارند در برابر چنین برداشتهای ناصواب از متون روایی که مستقیما به امر سلامت جامعه مربوط است و در برابر کسانی که به انگیزههای مختلف در صدد گسترش چنین رفتارهای جاهلانه و سودجویانهای هستند، بایستند و از آسیب وارد شدن به سلامت جامعه و چهره دین و روحانیت جلوگیری کنند و یکی از مسئولیتهای حاکم و دولت اسلامی، چنان که در روایتی از امیرالمومنین(ع)، زندانی کردن «عالمان فاسق» و «پزشکان جاهل» از وظایف حاکم شمرده شده است.(8) مسئولیت خاص حوزههای علمیه و مراکز علوم اسلامی نیز این است که هر چه بیشتر در تبیین این حقایق، بدون نگرانی از برخی پیآمدهای احتمالی، به ویژه برای طلاب جوان بکوشند و شکلگیری برخی محافل هر چند بسیار اندک و کوچک شوند که شنیده شده است گاه به نام آموزش و با بهرهجستن از انگیزههای پاک برخی جوانان، به نام طب اسلامی یا حتی طب سنتی و ایرانی، استعدادها و اذهان آنان را که باید تنها مصروف علوم اسلامی شود، مشغول اموری سازند که دستکم در جامعه کنونی نه در سالت حوزوی آنان تعریف میشود و نه یک جامعه آگاه، بالنده و رشید اسلامی نیاز به آن دارد و چه راست فرمود امیرالمومنین(ع): «رحمالله امرا عرف قدره و لم یتعدّ طوره»(9) و السلام علیه و علی عبادالله الصالحین. 20 شهریور 1400. ـــــــــــــــــــــ 1. ابراهیم، آیه 4. 2. الوافی، 26/472. 3. کافی، 6/311. 4. نک: الحدائق الناظره، 1/170. 5. کافی، 6/332؛ مستدرک الوسائل،16/367. 6. الاعتقادات، باب 44، ص115. 7. تصحیح اعتقادات الامامیه، ص144-145. 8. من لا یحضر، 3/31، تهذیب الاحکام، 6/319. 9. شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، 16/118.
*روایات طبی در موارد ناسازگار با دانش پزشکی و واقعیات موجود، حتی به صورت احتمالی، اعتبار نخواهند داشت و در صورت احتمال ضرر نباید طبق آنها عمل کرد *انتساب چنین روایاتی به اسلام که باید عاری از هر گونه برداشتهای مخالف موازین دینشناسی و اعتبارسنجی روایات باشد، با عنوانهایی مانند طب اسلامی، امری نامشروع و نامعقول است *شیخ صدوق و شیخ مفید به صراحت و قاطعیت روایات طبی را بیاعتبار، غیر قابل تعمیم و در مواردی عمل به آنها را نامشروع دانستهاند *اولیای امور به ویژه در حوزهها وظیفه دارند در برابر رفتارهای جاهلانه یا سودجویانه به نام دین و شریعت بایستند و از آسیب وارد شدن به سلامت جامعه و چهره دین و روحانیت جلوگیری کنند