موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13256
معيارهاي «حق و باطل» در اسلام

 

قسمت دوم

شهيد مظلوم آيت‌الله بهشتي

 

ما امروز در دنيا، ملت‌ها، سنت‌ها، آداب و برداشت‌ها و مكتب‌ها و معيارهائي پذيرفته شده داريم. در تاريخ اين طور بوده كه يك گروهي ـ كم يا زياد ـ شروع مي‌كردند به شك كردن در اين معيارهاو تكامل اصلاً از همينجا شروع شد. شك مي‌كردند كه آيا اين معيار صحيح است يا نه؟ امروز دنياي ما دنياي شك كنندگان است. يعني زمان ما از نظر گسترش ميدان شك كردن درارزشها و تزلزل ارزشها، از آن دوره‌هاي بحراني دنيا در تاريخ است. ارزشهاي پذيرفته شده مورد ترديد قرار گرفته است. اكنون هر كس مي‌خواهد انتخاب كند. با چه معياري انتخاب كند؟ اگر اين معيار پا در هوا بود و ما گفتيم هر كس ببيند درمحيط خودش معيار پذيرفته شده درمورد او چيست ودنبال همان برود، اصولاً اين پاسخ درستي نيست و حتي ضد تكامل است. همين بحثي كه درباره حق گفتيم، عيناً درباره عدل مطرح بوده كه چه چيزي عدل است؟ مي‌گويد دريك نظام سرمايه‌داري اگر انسان خانه‌اش را به كسي ماهي سي تومان اجاره بدهد، عدل است. امادر يك نظام سوسياليستي اگر 30 دينار هم بگيرد ظلم است. پس اين عدل چيست؟ اهميت اين مطلع بحث براي اينست كه تمام بحث‌هاي بعدي بايد بر اين پايه روشن بشود كه آيا ما يك معيار جهاني و عمومي براي حق و عدل داريم يا نه؟(اساساً) كار اين بحث اين است كه ديدگاههاي مجعل و مبهم را باز كرده و شكل بدهد. حق به معني اول، آنچه هست و واقعيت عيني چون بر سر آن نزاعي نيست، خيلي زود از آن رد شديم. اما اگر بخواهيم در حق به معني دوم، يعني آن چه بايد باشد حالتي شبيه معني اول پيدا كنيم يك راه بيشتر نيست و آن اينكه آنچه بايد باشد از مبداء آنچه هست برخيزد و سرچشمه بگيرد. يكي از عالي‌ترين خصلت‌ها و ويژگي‌هاي حق و باطل درقرآن كريم همين است. حق قرآن به معني دوم - آنچه بايد باشد - از آنچه هست، بر مي‌خيزد. قرآن، حق و باطل را در يك معني سوم بكار برده كه آن معني، حلال اين بحث ومشكل است. حق به معني اول، مربوط به انسان وجهان بود. بنده قدّم بلند است، حق است كه قد من بلند است. دستم كوتاه است حق است كه دستم كوتاه است. آن آقا باريك اندام است. حق است كه باريك اندام است و... واقعيت عيني است.

بنابراين حق به معني اول، واقعيت عيني و انديشه و برداشت وگزارش مطابق با واقعيت عيني است. اين هم درباره انسان صدق مي‌كرد و هم درباره جهان. حق به معني دوم، تا اينجا چنين به نظر مي‌رسيد كه فقط درباره انسان باشد چون اين بايد و نبايد مربوط به اختيار انسان مي‌شود. پس حق به معني دوم به انسان مربوط مي‌شود. و همين معني هم در همه اذهان هست و لذا علوم طبيعي ميدانش انسان وجهان است. ولي علوم حقوقي و شاخه‌هاي مختلف آن دايره‌اش فقط انسان درارتباط با جامعه و محيط است.اما قرآن يك معني سومي رابراي حق مطرح مي‌كند.

قرآن مي‌گويد: ما آسمانها و زمين را به حق آفريديم.(2) الذين يذكرون‌ الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا(3)، تو اين جهان را، اين آسمان‌ها و زمين را باطل نيافريده‌اي، بلكه به حق آفريده‌اي، آيا قرآن مي‌خواهد بگويد كه انسانهاي انديشمند در آسمانها و زمين تفكر و انديشه مي‌كنند و بعد مي‌گويند خدايا ما فهميديم به اينكه اين سوفيست‌ها بي‌خود مي‌گفتند كه هر چيزي از پندار است، بلكه آسمان و زمين يك واقعيت عيني است؟ اين را مي‌خواهد بگويد؟ يامي‌خواهد بگويد آسمان و زمين تكليف دارند؟ يا خدا تكليف دارد؟ كدام يك؟ آيا اين حقي و باطلي كه اينجا هست و منظور اشاره به تكليف آسمان و زمين است، يعني بايد و نبايد مربوط به آسمان و زمين است؟ يا بايد و نبايد مربوط به خدا است؟ اين كه مي‌گويد ما آسمان و زمين را به حق آفريديم و انديشمندان خداشناس ژرف‌نگر مي‌گويند اين آسمانها و زمين را باطل نيافريدي چه معنايي دارد؟ اولين مسئله حق و باطل در قرآن اين است كه حق يعني واقعيت عيني. يكي از واقعيت‌هاي عيني كه قرآن ما را به شناخت آن و پايه و مبنا قرار دادن آن براي همه انديشه‌هاي بعدي دعوت مي‌كند، اين مسئله است كه جهان هستي روندي هدف‌دار دارد. اين عالم هستي عالمي بي‌هدف نيست. آسمان‌ها وزمين هدف دارند. حتي انسان هدفي را كه براي خودش انتخاب مي‌كند در ارتباط با هدف‌دار بودن جهان است. جهان هستي حق است، يعني هدف دارد. جهان هستي باطل است، يعني هدف ندارد. «ربناما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب‌النار». پروردگارا، اين جهان را باطل ـ بيهوده و بي‌هدف ـ نيافريدي. كلمه «ما» در آيه ربط دهنده معني دوم است به معني اول. معني سوم اين است كه حق يعني هدف‌دار بودن، واقعيت عيني و بعبارت ديگر واقعيت عيني سامان‌دار و هدف‌دار، سامان كافي نيست، سامان‌دار و هدف‌دار. واقعيت عيني كه هر چيزي جائي دارد پس حق يعني هرچيز در جاي خود بودن. اگر در عالم هستي جائي براي چيزي نباشد. ديگر «هر چيزي جاي خود» معني ندارد. وقتي مي‌گوئيم اين حق است كه در جاي خود باشد و وقتي مي‌گوئيم باطل است كه در جاي خود نباشد، به اين تعبير حق به معني «بايد» حتي نسبت به جهان طبيعت هم درست است. اين چيز حق است، يعني در جائي است كه بايد باشد. خاستگاه اين «بايد» كجاست و معني آن چيست؟ «بايد»يعني متناسب با هدف كلي خلقت بودن. بنابراين، ما براي جهان يك هدف كلي قائل شديم و گفتيم جهان هستي تحركي دارد، پوياست، روندي دارد واين پويش به سوي يك هدف عمومي است. حق به معني بايد باشد حتي در جهان غير انسانها هم معني پيدا مي‌كند. در انسانها هم مطلب بي‌معيار و پا درهوا، سليقه‌اي نيست.مسئله اين است كه در آفرينش انسان، در هستي انسان طرحي و نقشه‌اي است. اين طرح براي هدفي ومتناسب با هدفي است. حال كدام كار ما انسانها عدل است؟كاري كه با ماندن انسان در مسير استكمال و تكامل و رسيدنش به سوي هدفي كه در عالم آفرينش براي او درنظر گرفته شده سازگار و هماهنگ باشد. پوزيسيون، دونتكسيون، حتي دررفتار انسان، اخلاق، حقوق، شرع و... همه اين‌ها «حق» پيدا مي‌كند، ولي نه حق پادر هوا. اگر هم اختلافي باشد، درشناخت حق است. نه اينكه اصلا حق چيز قراردادي است مثل اختلافي كه درباره عنصر آب وجود داشت، يك دوره‌اي عنصر آب را بسيط تلقي مي‌كردند، ولي اكنون ما عنصر آب رامركب مي‌يابيم واقعيت فرقي نمي‌كند. حق به معني واقعيت با اختلاف برداشت‌هاي ما عوض نمي‌شود. پس حق مطلب مثلا وضع واقعي آب، قراردادي نيست بلكه برداشت‌هاي ما گوناگون است. اما برداشت از يك امر واقعي است. يعني يك چيز در جاي خودش قرار دارد وچون شناخت ما نسبت به او مختلف است.، بنابراين حق وناحق دانستن ما هم مختلف ميشود. بعنوان مثال، يك مطلبي را مردم ژاپن حق مي‌دانند، ولي اينجا حق نمي‌دانند. چرا؟ براي اينكه آنان در فهم هدف انسان و روند مناسب باآن اهداف را اينطور فهميده‌اند و چيني و اروپائي و... طوري ديگر فهميده‌اند. اما يك چيزي «هست» كه بايد بفهميم. نه اينكه صرفا قراردادي است و هيچ چيزي نيست.

به اين ترتيب ملاحظه مي‌شود كه حق به معني دوم يعني آنچه در رفتار انسان بايد باشد. به حق به معني اول بازميگردد. اينجا واقعاً مطالعه علمي است ودعوت قرآن نيز اين است كه اين مطالعه مذهبي، و حتي حقوقي هم نيست، بلكه اين مطالعه علمي است. «الذين يذكرون‌الله قياما وقعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق‌السموات والارض.» تفكر، (دراين آيه) تفكر عالمانه عيني است و بدنبال اين تفكر عيني، انسان دريافتي پيدا مي‌كند كه اين جهان و آسمان و زمين باطل نيست و هدفدار است. اين تفكر علمي، پايه بكن و نكن، بايد و نبايد، مسئله حقوقي اخلاقي و انساني است و از ديدگاه اين بينش قرآني، آن مكتب اجتماعي، اقتصادي، اخلاقي‌اي شايسته پيروي كردن است كه بازگشت همه بايد و نبايدها، بكن و نكن‌ها، پذيرفتن و نپذيرفتن‌هايش در اين روند تكاملي جهان پوياي هستي، از جمله انسان پوياي متحرك باشد. اين مطلب اول درباره اين كه حق و باطل از نظر قرآن به كجا مربوط مي‌شود. (انسان قبل از اينكه) آياتي كه در زمينه حق و باطل و لهو و... كه به هم مربوط هستند را از قرآن استخراج كند فكر نمي‌كند كه قرآن ميخواهد اينقدر بر محور حق سخن بگويد. البته در نهج‌البلاغه و ساير كتب حديث هم فراوان روي حق تكيه شده است كه با استناد به آيات روشن خواهد شد كه اصولا بهترين لقبي كه بايد به اسلام داد، آئين دعوت كننده به حق است و قرآن كتاب دعوت كننده به حق.

بنابراين حق و باطل و قانون، نسبي نبوده و يك معيار اصلي دارد. نه اينكه قانون جامد است. بلكه قانون متحرك است. متحرك بودن يك مسئله است، قراردادي بودن مسئله‌اي ديگر. حق و باطل در عين اينكه پويش و تحرك و ديناميسم را صحّه مي‌گذارد، در عين حال براي همان پويش قانوني دارد كه آن قانون ثابت است. مثل آن مطلبي كه درباره طبيعت گفته مي‌شود. در علوم طبيعي مي‌گويند طبيعت متغير است، ولي مكانيسم اين تغيير و قوانين حاكم بر اين تغيير و دگرگوني ثابت است. ما مي‌خواهيم به عين اين مطلب در مسئله شرع و حق و اخلاق برسيم...

منبع جاودانه تاریخ، جلد 7، گفتارها 5، صفحات 12 تا 24

از انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی

ــــــــــــــ

2- سوره نحل آيه 3

3- سوره آل عمران آیه 191

 

*از ديدگاه بينش قرآني، آن مكتب اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي‌ شايسته پيروي كردن است كه بازگشت همه بايد‌ها و نبايدها، پذيرفتن و نپذيرفتن‌هايش در روند تكاملي جهان پوياي هستي، از جمله انسان پوياي متحرك باشد

*در(آفرينش) انسانها مطلب بي‌معيار و پا درهوا وسليقه‌اي نيست. مسئله اين است كه در آفرينش انسان، در هستي انسان طرحي و نقشه‌اي است و حال كدام كار ما انسانها عدل است؟