نقد پديدارشناسانه و روششناختي ديدگاههاي دکتر محمود سريعالقلم
محسن محمودي /پژوهشگر علوم سياسي
مقدمه- ظهور «تکنوکرات انتزاعي» و بحران روش در علوم سياسي ايران
در سپهر انديشه سياسي و مطالعات توسعه در ايران پس از جنگ، کمتر نامي به اندازه محمود سريعالقلم، استاد تمام دانشگاه شهيد بهشتي، با کليدواژگاني چون «عقلانيت»، «توسعهيافتگي»، «اصول ثابت»، «بينالمللي شدن» و «شخصيت ايراني» گره خورده است. او که خود را نه يک سياستمدار، بلکه يک «پژوهشگر دانشگاهي» و «طبيب توسعه» معرفي ميکند، طي سه دهه گذشته کوشيده است تا با ارائه منظومهاي از «تجويزات به ظاهر مدرن» و مبتني بر تجربيات جهاني، راهکاري براي برونرفت ايران از دايره بسته توسعهنيافتگي ارائه دهد. نفوذ کلام او، که از کرسيهاي دانشگاهي فراتر رفته و به حلقههاي مشورتي دولتهاي سازندگي، اصلاحات بهويژه دولت تدبير و اميد راه يافته است، او را به يکي از ارکان فکري جريان موسوم به «اعتدال» و «تکنوکراسي» بدل ساخته است.
بااينحال، با فروکش کردن غبار هيجانات سياسي و رسانهاي پيرامون سخنرانيهاي پرشور و «پاورپوينت»هاي منظم ايشان، و با عيان شدن نتايج عملي نسخههاي تجويزي اين جريان در عرصه حکمراني، ضرورت بازخواني انتقادي، شالودهشکنانه و بيتعارف آثار و آراي او بيشازپيش احساس ميشود. اين نوشتار، نه يک جدل سياسي يا شخصي، بلکه تلاشي است براي «راستيآزمايي» (Fact-checking) و «نقد روششناختي»(Methodological Critique) گفتماني که مدعي «علمي بودن» است، اما شواهد متقن نشان ميدهد که بر پايههايي سست از «افسانههاي آماري»، «خاطرهگوييهاي غيرقابل اثبات»، «خلقيات ما ايرانيان محمدعلي جمالزاده»، «شرقشناسي وارونه» و «دفاع ايدئولوژيک از اليگارشي» بنا شده است.
مسئله اصلي نوشتار حاضر، واکاوي اين پارادوکس است: چگونه متفکري که دائماً جامعه ايران را به «دقيق نبودن»، «احساسي بودن» و «نداشتن روش» متهم ميکند، خود در توليد گزارههاي بنيادين نظريهاش، از ابتداييترين استانداردهاي پژوهش آکادميک ـ يعني استناد به دادههاي معتبر و پرهيز از تعميمهاي ناروا ـ عدول ميکند؟ اين نوشتار، با واکاوي دادههاي موجود، نشان خواهد داد که «پروژه سريعالقلم» بيش از آنکه يک نظريه علمي بومي يا جهاني باشد، يک «مانيفست سياسي» براي هژموني طبقه خاصي از نخبگان انحصارطلب است که با لعاب مفاهيم شبهعلمي پوشانده شده است.
1- بحران معرفتشناختي؛ فقدان فکت و سيطره «قصهگويي» بر «پژوهش»
يکي از بنيادينترين ارکان روش علمي در علوم اجتماعي، بهويژه در گرايشهاي پوزيتيويستي که سريعالقلم خود را به آن نزديک ميداند (تأکيد بر آمار، ارقام و تجربه کشورهاي توسعهيافته)، «دقت در دادهها» (Data Accuracy) و «قابليت راستيآزمايي» (Verifiability) است. بااينحال، بررسي دقيق متون و سخنرانيهاي سريعالقلم آشکار ميسازد که او به شکلي سيستماتيک، جاي «فکت» (Fact) را با «قصه» (Anecdote) و جاي «آمار» را با «تخيل» عوض ميکند. اين جابهجايي، نه يک خطاي سهوي، بلکه شالوده روششناسي اوست که ميتوان آن را «روششناسي توريستي» ناميد؛ روشي که در آن مشاهدات سطحي يک مسافر از ويترين کشورهاي غربي، بهعنوان قوانين ازلي و ابدي توسعه به خورد مخاطب ايراني داده ميشود. تو گويي مسافري از دارالخلافه تهران قجري رهسپار بلاد فرنگ شده و با ديدن ابنيه، اطعمه و اشربه آنجا، به فکر نوشتن حيرتنامه افتاده است.
1-1- افسانهسازي آماري- کالبدشکافي خلافواقع خبرنگاران «نيويورکتايمز»
شايد هيچ گزارهاي بهاندازه ادعاي مشهور سريعالقلم درباره روزنامه «نيويورکتايمز»، عمق بيدقتي و حتي «کذبپردازي علمي» او را آشکار نکند. اين ادعا که بارها در کلاسهاي درس و سخنرانيها تکرار شده و بهعنوان چماقي براي تحقير روزنامهنگاري و فضاي فکري ايران به کار رفته، چنين است: «در روزنامهاي مثل نيويورکتايمز، تا کسي موهايش سفيد نشده باشد و بالاي 50 سال سن نداشته باشد، به او اجازه نوشتن تحليل نميدهند. آنها معتقدند فرد بايد 50 سال تجربه داشته باشد تا بفهمد جهان چگونه کار ميکند. اما در ايران يک جوان 25 ساله سرمقاله مينويسد.»
اين گزاره، که با هدف اثبات نظريه «نخبهگرايي سني» و «پيرسالاري خردمندانه» مطرح ميشود، از منظر آماري و واقعيت ميداني، کذب محض است.
جدول 1. راستيآزمايي ادعاي سريعالقلم درباره نيويورکتايمز
|
مؤلفه |
ادعای محمود سریعالقلم |
واقعیت مستند |
|
شرط سنی |
حداقل ۵۰ سال برای تحلیلنویسی |
هیچ شرط سنی کتبی یا شفاهی وجود ندارد. نیویورکتایمز براساس «استعداد» و «پورتفولیو» استخدام میکند، نه سن بیولوژیک. |
|
میانگین سنی خبرنگاران |
«موهای سفید» (پیری) |
میانگین سنی تحریریههای مدرن آمریکا بهشدت کاهش یافته است. بسیاری از خبرنگاران برجسته نیویورکتایمز زیر ۴۰ سال هستند. |
|
مثال نقض (Case Study) |
وجود ندارد (طبق ادعای او) |
ازرا کلاین (Ezra Klein): در ۲۹ سالگی تحلیلگر ارشد نیویورکتایمز شد. راس دوتات (Ross Douthat): در ۲۹ سالگی ستوننویس ثابت (Op-Ed) نیویورکتایمز شد. لوک برودواتر (Luke Broadwater): درحالحاضر 45 سال دارد و در 32 سالگی به نیویورکتایمز پیوست. او در 40 سالگی برنده جایزه پولیتزر شد. جیکوب برنز (Jacob Bernstein) گزارشگر فرهنگی، ناتالی کیتروف (Natalie Kitroeff) یکی از میزبانان پادکست محبوب The Daily و خبرنگار حوزه خارجی، جازمین هیوز (Jazmine Hughes) نویسنده حوزه فرهنگی، زولان کانو-یانگز (Zolan Kanno-Youngs) که پوشش سیاست داخلی و کاخ سفید را برعهده دارد و مت رزنبرگ (Matt Rosenberg) خبرنگار تحقیقی، همگی بین ۳۰ تا ۴۰ سال دارند. |
|
هدف گفتمانی |
اثبات خامی فضای ایران و پختگی غرب |
ساختن یک «اتوپیا»ی دستنیافتنی از غرب برای تحقیر اعتمادبهنفس ملی. |
پرسش اساسي اين است که چرا يک استاد تمام دانشگاه، چنين سخن خلافواقع شکاري را ميگويد که با يک جستوجوي ساده اينترنتي (Google Search) قابل ابطال است؟
1- ناآگاهي از تحولات رسانه - سريعالقلم درک درستي از تحولات رسانهاي جهان در عصر ديجيتال ندارد
در رسانههاي مدرن، «دادهکاوي» (Data Journalism) و تسلط بر ابزارهاي نوين که اغلب در اختيار نسل
جوان است، جايگزين مدل سنتي «پيرمرد حکيم» شده است.
2-کارکرد سرکوبگر- اين سخن خلافواقع، يک کارکرد سياسي داخلي دارد. هدف آن است که به نسل
جوان روزنامهنگار و تحليلگر ايراني بگويد: «شما حق حرفزدن نداريد، چون هنوز موهايتان سفيد نشده
است.» اين، تئوريزهکردن استبداد سني و بستن دهان منتقدان جوان بهبهانه واهي «استانداردهاي بينالمللي» است.
3-بياعتباري علمي- وقتي يک پژوهشگر در بيان يک فکت ساده قابلسنجش (سن خبرنگاران) تا اين حد
بيپروا خلافگويي ميکند، چگونه ميتوان به تحليلهاي او درباره «استراتژي توسعه ملي» يا «نظم نوين
جهاني» اعتماد کرد؟
2-1- اپيدمي «حکايتهاي توريستي»
روش استدلال سريعالقلم، بهطرز حيرتانگيزي يادآور سفرنامهنويسان قاجاري است که با ديدن ظواهر فرنگ، دچار حيرت شده و آن را بهعنوان «جادوي عقلانيت» تفسير ميکردند. او بهجاي ارجاع به آمارهاي بانک جهاني، يونسکو يا مقالات معتبر ژورنالهاي علمي و دانشگاهي، به خاطرات شخصي خود در فرودگاهها، خيابانها و لابي هتلها استناد ميکند. در علم روششناسي، به اين کار «مغالطه تعميم شواهد آنکدوتال» (Anecdotal Fallacy) ميگويند؛ يعني تعميم يک تجربه شخصي محدود به يک قانون کلي.
الف- افسانه وزير خارجه سوئد در فرودگاه
سريعالقلم در يکي از مشهورترين خاطراتش مينويسد: «در فرودگاه زوريخ در صف ايستاده بودم که ناگهان وزير خارجه سوئد را ديدم که تنها، بدون محافظ و تشريفات، مثل مردم عادي در صف ايستاده بود تا چمدانش را تحويل دهد. با خودم گفتم کدام ساختار باعث ميشود مسئولين اينقدر کمهزينه باشند؟»
اين روايت، حتي اگر جزئيات آن صادقانه باشد، يک تصوير کاريکاتوري و ناقص از واقعيت امنيتي اروپاست.
1-بافتار امنيتي- مقامات ارشد اروپايي، بهويژه پس از ترور «اولوف پالمه» (نخستوزير سوئد) و «آنا ليند» (وزير خارجه سوئد)، تحت پروتکلهاي امنيتي شديد هستند. ديدن يک وزير در صف، لزوماً بهمعناي نبود تيم امنيتي نيست؛ سرويسهاي امنيتي مدرن (مانند SÄPO در سوئد) اغلب بهصورت نامحسوس (Covert) عمل ميکنند، نه با کاروانهاي پرسروصدا. سريعالقلم ناتواني خود در تشخيص تيم حفاظت نامحسوس را به پاي «فرهنگ توسعهيافتگي» ميگذارد.
2-پوپوليسم غربي- بسياري از سياستمداران غربي (مانند بوريس جانسون يا وزراي اسکانديناوي، هلند و بلژيک با مترو يا دوچرخه در محل کار حاضر ميشوند)، اين اعمال را بهعنوان يک «نمايش روابط عمومي»(PR Stunt) انجام ميدهند. سريعالقلم اين «نمايش» را با «واقعيت ساختاري» اشتباه ميگيرد و آن را بهمنزله سندي بر «تواضع ذاتي» و «توسعهيافتگي اخلاقي» غرب تفسير ميکند.
ب- توهم تکنولوژيک- متکديان ديجيتال در چين
او در جاي ديگري با شيفتگي ميگويد: «در چين 700 ميليون نفر از اسکناس استفاده نميکنند. حتي متکديان در ته کاسه خود بارکد (QR Code) چسباندهاند و با موبايل پول ميگيرند.»
اين مشاهده، بار ديگر «سطحينگري» او را عيان ميکند.
*عاديسازي فقر- او بهجاي آنکه از وجود «تکديگري» در دومين اقتصاد بزرگ جهان انتقاد کند و بپرسد «چرا در الگوي توسعه چين هنوز گدا وجود دارد؟»، مسحور «تکنولوژي گدايي» شده است! براي او، مهم نيست که انسانها گدايي ميکنند، مهم اين است که «مدرن» گدايي ميکنند. اين اوج نگاه «تکنوکراتيک غيرانساني» است که فرم را بر محتوا و عدالت مقدم ميداند.
*نظارت توتاليتر- سيستم پرداخت ديجيتال در چين (WeChat Pay / Alipay) بخشي از سيستم «اعتبار اجتماعي» و نظارت فراگير دولت بر شهروندان است. سريعالقلم بدون اشاره به جنبههاي پادگاني و کنترلي اين سيستم، آن را صرفاً نشانه «توسعه» ميداند.
3-1-دروازهباني دانش و معيار مندرآوردي «500 کتاب»
سريعالقلم براي آنکه حصار ايمني به دور نظريات خود بکشد و منتقدان را از ميدان به در کند، معيارهاي کمي و عجيبي براي «صلاحيت اظهارنظر» وضع ميکند. او ميگويد: «کسي که حداقل 500 کتاب از نويسندگان پنج قرن اخير نخوانده باشد، به زبانهاي خارجي مسلط نباشد و دانشگاه نرفته باشد، نبايد انتظار دموکراتيک بودن از او داشت.»
بيگمان، اين معيار هيچ مبناي آکادميک و علمي ندارد.
*کميتگرايي مضحک- آيا خواندن 499 کتاب باعث عدمدرک دموکراسي ميشود؟ اين عدد 500 از کجا آمده است؟ آيا براساس پژوهش همبستگي (Correlation) ميان تعداد کتاب و رفتار دموکراتيک استخراج شده؟ خير. اين صرفاً يک عدد «مرعوبکننده» است.
*انحصار دانش- بسياري از رهبران بزرگ جنبشهاي دموکراتيک و ضداستعماري (مانند کارگران، کشاورزان و فعالان مدني) لزوماً «500 کتاب کلاسيک» نخوانده بودند، اما «شعور سياسي» و «تعهد مدني» داشتند. سريعالقلم با اين معيار، عملاً دموکراسي را به يک «کلوپ خصوصي روشنفکران» تقليل ميدهد و اکثريت جامعه را «فاقد صلاحيت» اعلام ميکند.
از ادعاهايي چون سفر به بيش از 140 کشور جهان، ديدار و صحبت خصوصي با تقريباً همه سياستمداران منطقه و جهان از آنگلا مرکل و ملکه انگلستان تا پادشاه کويت و عربستان، سخنراني در دانشگاهها، کالجها، پارلمانها، سازمانها، نهادها، انجمنها، انديشکدهها، مؤسسات و مجامع، خواندن پنج هزار کتاب در دوره دکتري و ساير ادعاهاي ديگر، ميگذريم.
2-دفاع از آريستوکراسي و اليگارشي؛ تئوريزهکردن «آپارتايد طبقاتي»
شايد خطرناکترين و درعينحال صادقانهترين بخش انديشه سريعالقلم، نگاه او به «طبقه اجتماعي» و «حق حکمراني» باشد. او برخلاف بسياري از روشنفکران که در لفافه کلمات زيبا سخن ميگويند، با صراحتي کمنظير از لزوم حذف فقرا و تودهها از عرصه قدرت دفاع ميکند. اين ديدگاه، نه يک لغزش زباني، بلکه هسته مرکزي فلسفه سياسي اوست که ريشه در «نخبهگرايي افلاطوني» (البته نسخه بازاري آن) دارد.
1-2-جنجال «لبوفروش» و «راننده تاکسي»، تحقير سيستماتيک فرودستان
سريعالقلم در يک سخنراني معروف که موجي از خشم عمومي را برانگيخت، اظهار داشت:«يک راننده تاکسي که از 5 صبح تا 12 شب بايد بدود تا اجاره خانهاش را بدهد، چه دانشي دارد که درباره برنامه هستهاي نظر بدهد؟ چرا صداوسيما از يک لبوفروش درباره انرژي هستهاي ميپرسد؟»
در دموکراسي (که سريعالقلم مدعي تدريس آن است)، حق اظهارنظر و حق رأي، مبتني بر «شهروندي» است، نه «تخصص» يا «ثروت». راننده تاکسي حق دارد درباره برنامه هستهاي نظر بدهد، زيرا «هزينه تحريمها» و «تورم ناشي از سياست خارجي» را او با پوست و گوشت خود پرداخت ميکند. بهعلاوه، برنامه هستهاي و سياست خارجي، صرفاً مسائل «فني» نيستند؛ آنها مسائل «ملي» و «سياسي» هستند که بر سرنوشت همگان تأثير ميگذارند. تقليل سياست به «تخصص»، ترفندي تکنوکراتيک براي خلعيد مردم از حق تعيين سرنوشت است.
2-2-تز «اتاق خواب» و «طبقه متوسط»، شرط ثروت براي فضيلت
او در ادامه، نظريه خطرناکتري را مطرح ميکند: «کسي که در کودکي اتاق شخصي نداشته، نبايد پست سياسي بگيرد، زيرا دچار عقده است.» و «ريشه مشکلات ما حاکم بودن طبقه ضعيف است. به هر کسي نبايد اجازه داد وزير شود.»
سريعالقلم معتقد است تنها «طبقه متوسط» (که البته تعريف او از آن شامل ثروتمندان و اليت ميشود) شايستگي حکمراني دارد. او مدعي است: «يک علت استحکام ژاپن، طبقه متوسط 90 درصدي است.»
جدول2. نقد تئوري طبقاتي سريعالقلم
|
مؤلفه نظریه |
استدلال سریعالقلم |
نقد علمی و آماری |
پیامد سیاسی |
|
رابطه فقر و صلاحیت |
فقرا بهدلیل درگیری با معیشت و عقدههای کودکی، فاقد عقلانیت و صلاحیت حکمرانی هستند. |
بسیاری از رهبران بزرگ جهان (لولا داسیلوا، لینکلن، گاندی، ترومن، ماندلا، لخ والسا و بسیاری دیگر) از فقر برخاستند. فقر عقده نمیآورد؛ تبعیض عقده میآورد. |
مشروعیتبخشی به حکومت الیگارشی (ثروتمندان) و حذف سیستماتیک فقرا. |
|
آمار ژاپن |
۹۰ درصد مردم ژاپن طبقه متوسط هستند. |
این آمار مربوط به «خوداظهاری» در دهه ۱۹۷۰ است. طبق آمارهای سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (۲۰۲۴)، ژاپن با افزایش نابرابری و فقر نسبی (۱۵.۷درصد) مواجه است. |
استفاده از دادههای منسوخ برای ایدهآلسازی مدلهای سرمایهداری. |
|
تعریف طبقه متوسط |
داشتن اعتبار فکری، تحصیلات و سرمایهگذاری. |
تعریف او دلبخواهی و سیال است. هنگامی که او با نقد جدی مواجه میشود، میگوید منظورم پول نیست، «فکر» است. اما عملاً شاخصهای مورد علاقه او (سفر خارجی، اتاق شخصی) مادی هستند. |
پنهانکردن ماهیت مادی نظریهاش پشت تعابیر فرهنگی. |
3-تقديس «توسعه اقتصادي» و قربانيکردن «توسعه سياسي»
محمود سريعالقلم، پرچمدار مکتب «اول توسعه، بعد دموکراسي» در ايران است. او معتقد است که دموکراسي براي ايران فعلي «زود» و حتي «مضر» است و ابتدا بايد از طريق يک دولت مقتدر (و البته متصل به غرب)، ثروت توليد کرد و پس از آنکه جيب مردم پر شد، سراغ آزاديهاي سياسي رفت.
1-3-نقد تئوريک. تقابل با آمارتيا سن و عجماغلو
سريعالقلم ميگويد: «توسعه سياسي اولويت اصلي ايران نيست. مهمترين مسئله، افزايش کارآمدي و توليد ثروت است.»
آمارتيا سن، برنده نوبل اقتصاد، در کتاب «توسعه بهمثابه آزادي» اثبات ميکند که آزاديهاي سياسي و مدني، «هدف» توسعه هستند، نه پاداشي که در پايان راه داده شود. آزاديبيان و مطبوعات، ابزار ضروري براي جلوگيري از فساد اقتصادي و تصميمات غلط است.
علاوه بر اين، دارون عجماغلو و جيمز رابينسون در کتاب «چرا ملتها شکست ميخورند»، نشان ميدهند که رشد اقتصادي پايدار، تنها در سايه «نهادهاي سياسي فراگير ممکن است. رشد اقتصادي آمرانه (مدل چين يا شوروي) درنهايت به بنبست ميخورد يا به ديکتاتوري پايدار ختم ميشود. سريعالقلم با ناديده گرفتن اين ادبيات جديد، همچنان به «تئوري نوسازي» (Modernization Theory) دهه 1960 (ليپست و روستو) چسبيده است که معتقد بود ديکتاتوريهاي توسعهگرا مفيدند.
4-توهم عقلانيت و بنبست پايداري در مدل توسعه چين
ديدگاه سريعالقلم درباره مدل توسعه چين و نقش چوئن لاي، اگرچه در ظاهر ستايشگر عقلانيت و اقتصادگرايي است، اما در بطن خود يک توصيف خطرناک از يک الگوي ناپايدار و ناقص را پنهان کرده است. سريعالقلم، در ارجاع به چوئن لاي، بهجاي تحليل سياستمدار، تصويري از يک «فيلسوف مصلحتانديش» ارائه ميدهد که با کنار گذاشتن ايدئولوژي، صرفاً بهدنبال منافع ملي بوده است. اما اين تفسير، چشم پوشي آگاهانه از ماهيت استبدادي سيستمي است که در آن، ثبات سياسي نه از طريق اجماع و دموکراسي، بلکه با حذف و سرکوب شديد مخالفان و نقد سياسي به دست آمده است. اين پايداري، يک پايداري شکننده است که پايههاي آن بر توهم توافق اجتماعي خاموش استوار است.
1-4-توهم ثبات و فدا کردن آزادي به پاي رشد اقتصادي
سريعالقلم، ثبات سياسي تکحزبي را بهعنوان شرط لازم و حياتي براي رشد اقتصادي معرفي ميکند و بدينسان، نظام استبدادي چين را توجيه و تطهير مينمايد. اين تحليل، يک تناقض فاحش دارد: سيستمي که ادعا ميشود بر پايه عقلانيت و تخصص اداره ميشود، فاقد مکانيسمهاي عقلاني براي گردش قدرت و نقد دروني است. تفوق تخصص بر وفاداري، درنهايت به تفوق قدرت بر شفافيت و پاسخگويي تبديل شده است. مدل چين ثابت ميکند که يک رژيم ميتواند در کوتاه و ميانمدت، توزيع ثروت و حل مسائل معيشتي را جايگزين حقوق و آزاديهاي سياسي کند، اما اين يک معامله شيطاني است. تاريخ گواهي ميدهد که جوامع ثروتمند و آگاه، در درازمدت نميتوانند از مطالبه آزاديهاي مدني و دموکراتيک صرفنظر کنند؛ بنابراين ثبات مورد ستايش سريعالقلم، يک بمب ساعتي سياسي است که هر لحظه با افزايش آگاهي عمومي، ميتواند منفجر شود.
2-4-ناديدهانگاري الزامات نهادي مدرنيته
تأکيد سريعالقلم بر موفقيتهاي چين، ضعفهاي ساختاري و نهادي اين کشور را ناديده ميگيرد. مدرنيته واقعي صرفاً شامل آسمانخراشها و فناوري پيشرفته نيست؛ بلکه دربرگيرنده نهادهاي مدرني مانند حاکميت قانون، آزادي اطلاعات، رسانههاي مستقل و سيستم قضايي پاسخگو است. مدل چين، اين الزامات نهادي را دور زده است. در غياب يک سيستم قضايي مستقل، قرارداد اجتماعي مبني بر حل مسائل مردم تنها تا زماني اعتبار دارد که رهبران حزب، منافع شخصي خود را در آن ببينند. فساد شديد و نابرابريهاي عظيم اجتماعي در چين (که اغلب زير سايه رشد سريع پنهان ميشوند)، نشان ميدهد که تخصصگرايي چين، صرفاً يک پوسته است و درنهايت در خدمت حفظ قدرت حزب کمونيست قرار دارد، نه حاکميت قانون.
3-4-خطاي الگوسازي براي خاورميانه. سردرگمي بين استبداد کارآمد و ناکارآمد
بزرگترين مشکل در تحليل سريعالقلم، الگوسازي تلويحي از چين براي خاورميانه است. او با ستايش «تخصصگرايي چيني» و «اولويت اقتصاد»، بهطور تلويحي به حکمرانان منطقه پيام ميدهد که ميتوانند ماهيت استبدادي خود را حفظ کنند، بهشرط آنکه مفيد و کارآمد باشند. اين ديدگاه، خطاي تاريخي فاحشي است:
*استبداد در خاورميانه: اين استبدادها بهدليل فقدان نهادهاي نقد، فساد ساختاري و نبود متخصصان واقعي (بهدليل سيطره وفاداري)، درنهايت استبداد ناکارآمدي هستند که نه ثبات ميآورند و نه رشد اقتصادي پايدار.
*تفاوت چين: چين بهدليل بستر فرهنگي کنفوسيوسي، جمعيت عظيم و انضباط دولتي شديد، توانسته است نوعي استبداد با کيفيت نسبتاً بالاتر را اجرا کند.
الگوسازي از چين، تنها بهانهاي به دست رژيمهاي استبدادي منطقه ميدهد تا مردم را از آزادي محروم سازند، بدون آنکه بتوانند کارآمدي و رشد اقتصادي چين را به ارمغان بياورند. درس واقعي چين براي خاورميانه اين نيست که دموکراسي لازم نيست، بلکه اين است که حتي در ديکتاتوري هم، تنها عقلانيت و تخصص ميتواند بقاي موقت ايجاد کند؛ چيزي که در ساختارهاي بيمار و رانتير منطقه کاملاً غايب است.
5- شرقشناسي خودي و ذاتگرايي فرهنگي
سريعالقلم در تبيين علل عقبماندگي، بهشدت دچار «تقليلگرايي فرهنگي» است. او بهجاي آنکه نقش «استعمار»، «جنگهاي تحميلي»، «تحريمها» و «تضاد منافع ژئوپليتيک» را تحليل کند، همهچيز را به گردن «شخصيت ايراني» مياندازد.
1-5- ابداع «ژن ايراني معيوب»
در کتاب «اقتدارگرايي ايراني در عهد قاجار»، او ليستي از صفات منفي را به ايرانيان نسبت ميدهد: «حسود»، «بينظم»، «احساسي»، «ناتوان در کار جمعي»، «قبيلهگرا.»
اساسيترين سؤال اين است که او اين صفات را چگونه اندازه گرفته است؟ آيا پيمايشي ملي انجام داده؟ خير. او براساس کتاب خلقيات ما ايرانيان محمدعلي جمالزاده و متون ادبي و سفرنامههاي مستشرقين غربي (که نگاهي تحقيرآميز به شرق داشتند) اين گزارهها را استخراج کرده است.
بهعلاوه، او فرهنگ را امري «ثابت» و «ذاتي» ميپندارد که مانع توسعه است. درحاليکه «فرهنگ»، متغير و سيال است و خود محصول ساختارهاي اقتصادي و سياسي است، نه لزوماً علت آنها. اگر ايرانيان در رانندگي بينظم هستند، بهخاطر «ژن بينظمي» نيست، بلکه بهخاطر «سيستم حملونقل معيوب» و «عدم اعمال قاطع قانون» است. درواقع سريعالقلم جاي علت و معلول را عوض ميکند.
2-5- بتسازي از «سيستم» در غرب
او مدام تکرار ميکند: «در غرب سيستم کار ميکند، نه فرد» و «در ايران افراد مهم هستند، نه سيستم.» اين نگاه، غرب را يکپارچه «عقلاني» و ايران را يکپارچه «غيرعقلاني» ميبيند. ظهور چهرههايي مثل «ترامپ» در آمريکا، سارکوزي در فرانسه يا «برلوسکوني» در ايتاليا، نشان داد که حتي در غرب هم «افراد» و «پوپوليسم» ميتوانند بر «سيستم» غلبه کنند. سريعالقلم با ناديده گرفتن اين واقعيات، تصويري اتوپيايي و غيرواقعي از غرب ميسازد که کارکردش تنها «سرکوفت زدن» به مخاطب ايراني است.
6-توهم «بينالمللي شدن» و بدفهمي روابط بينالملل
سنگ بناي تفکر سياست خارجي سريعالقلم، مفهوم «بينالمللي شدن» است. او معتقد است ايران بايد «عادي» شود و با «قواعد جهاني» بازي کند تا پيشرفت کند.
1-6- جهان بدون سياست، ناديدهگرفتن هژموني
سريعالقلم «نظام بينالملل» را يک محيط خنثي، علمي و مبتني بر همکاري (مثل يک بازار آزاد ايدهآل) تصوير ميکند. او ميگويد: «بانکهاي جهاني ميخواهند با ما کار کنند، ما بلد نيستيم.»
او واقعيت «سياست قدرت» و «هژموني آمريکا» را ناديده ميگيرد. نظام مالي جهاني (SWIFT, FATF, IMF) ابزارهاي خنثي نيستند، بلکه ابزارهاي اعمال قدرت سياسي غرب هستند. مشکل ايران صرفاً «ناآگاهي» و «بلد نبودن زبان انگليسي» مديران نيست؛ مشکل، تضاد منافع راهبردي با هژمون جهاني است.
او تصور ميکند اگر مديران ايراني کراوات بزنند، انگليسي صحبت کنند و «مودب» باشند، تحريمها رفع ميشود. اين نگاه، ماهيت خشن و ساختاري روابط بينالملل را به سطح «تفاوتهاي فرهنگي» و «سوءتفاهم» تقليل ميدهد.
2-6- مورد عجيب «عربستان» و «امارات»
سريعالقلم اغلب از پيشرفت کشورهاي خليجفارس بهعنوان الگويي براي ايران ياد ميکند و ميگويد آنها «زبان دنيا» را بلدند. درواقع او که خود را منتقد اقتدارگرايي ميداند، چگونه مدلهاي توسعه «پادشاهيهاي مطلقه» و «قبيلهاي» را ستايش ميکند؟ آيا در امارات و عربستان، «شايستهسالاري» و «دموکراسي» حاکم است يا «حکمراني خانوادگي» و «پول نفت»؟
سريعالقلم؛ پيامبر گذشته و تئوريپرداز بنبست
طبيعتاً نوشتار حاضر، تنها بر جنبه «بيرون از آکادمي»، دکتر سريعالقلم تمرکز کرده است و به هيچ روي به ميراث دانشگاهي، کتابها و مقالات او نپرداخته است که مجالي مفصلتر ميطلبد.
محمود سريعالقلم نه راهنمايي براي آينده، بلکه صدايي از گذشته است؛ بازتوليد نظريههاي شکستخورده نوسازي دهه 60 ميلادي که ميخواهد پيچيدگيهاي جهان قرن بيستويک و واقعيتهاي جامعه پوياي ايران را در قالبهاي تنگ «نخبهگرايي قرن نوزدهمي» بگنجاند. براي توسعه واقعي، ايران نيازمند عبور از اين «شبهعلم لوکس» و دستيابي بيقيدوشرط به آزاديهاي فردي، حکومت قانون، دولت حداقلي، رواداري، کثرتگرايي و اقتصاد مبتني بر بازار آزاد است.
نقد محوري وارد بر آثار محمود سريعالقلم، تقليلگرايي افراطي و تعميمهاي سادهانگارانه است که در قالبهايي مانند فهرستهاي عددي و مدلهاي 11 گانه ارائه ميشود. اين رويکرد، پديدههاي پيچيده اجتماعي و سياسي ايران را که متأثر از ساختارهاي نهادي، رانت اقتصادي و تاريخ سياسي منحصربهفرد هستند، صرفاً به نقصهاي فردي و فقدان عقلانيت در ذهنيت نخبگان تقليل ميدهد. اين روش، بهجاي ارائه تحليل علّي (Causal Analysis) و تبيين روابط پيچيده متغيرها، صرفاً به ارائه دستورالعملهاي مديريتي و اخلاقي بسنده ميکند و با القاي توهم کنترل و قطعيت الگوريتمي، عوامل ساختاري خارج از اراده فرد را ناديده ميگيرد.
از منظر محتوايي، آثار سريعالقلم متهم به داشتن جهانبيني تکعلّي و گزينشگري دادهها براي تقويت تز اصلي او، يعني لزوم توسعه بدون دموکراسي، هستند. او با اولويتدهي مطلق به تخصص و ثبات سياسي (با تأسي به مدلهاي آسيايي)، نقش حياتي آزاديهاي سياسي، حاکميت قانون و نقد آزاد را در تضمين پايداري، شفافيت و نوآوري در بلندمدت ناديده ميگيرد. روايتهاي شخصي و خاطرهگوييهاي او از جلسات عاليرتبه نيز اغلب بهعنوان ابزاري براي اثبات حقانيت ديدگاه خود و نه لزوماً مستندات تاريخي بيطرفانه، مورد نقد قرار ميگيرد. اين شيوه نگارش درنهايت منجر به سادهسازي اغراقآميز پيچيدگي ساختار سياسي ايران ميشود و يک رويکرد آرمانگرايانه و دستوري را جايگزين تحليل واقعبينانه و چندمتغيره ميسازد.