موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13252
تبارشناسي يک توهم شبه ‏علمي

 

نقد پديدارشناسانه و روش‏شناختي ديدگاه‏هاي دکتر محمود سريع‏القلم

محسن محمودي /پژوهشگر علوم سياسي

 

مقدمه- ظهور «تکنوکرات انتزاعي» و بحران روش در علوم سياسي ايران

در سپهر انديشه سياسي و مطالعات توسعه در ايران پس از جنگ، کمتر نامي به اندازه‏ محمود سريع‏القلم، استاد تمام دانشگاه شهيد بهشتي، با کليدواژگاني چون «عقلانيت»، «توسعه‏يافتگي»، «اصول ثابت»، «بين‏المللي شدن» و «شخصيت ايراني» گره خورده است. او که خود را نه يک سياستمدار، بلکه يک «پژوهشگر دانشگاهي» و «طبيب توسعه» معرفي مي‏کند، طي سه دهه گذشته کوشيده است تا با ارائه‏ منظومه‏اي از «تجويزات به ظاهر مدرن» و مبتني بر تجربيات جهاني، راهکاري براي برون‏رفت ايران از دايره بسته توسعه‏نيافتگي ارائه دهد. نفوذ کلام او، که از کرسي‏هاي دانشگاهي فراتر رفته و به حلقه‏هاي مشورتي دولت‏هاي سازندگي، اصلاحات به‏ويژه دولت تدبير و اميد راه يافته است، او را به يکي از ارکان فکري جريان موسوم به «اعتدال» و «تکنوکراسي» بدل ساخته است.

بااين‏حال، با فروکش کردن غبار هيجانات سياسي و رسانه‏اي پيرامون سخنراني‏هاي پرشور و «پاورپوينت‏»هاي منظم ايشان، و با عيان شدن نتايج عملي نسخه‏هاي تجويزي اين جريان در عرصه حکمراني، ضرورت بازخواني انتقادي، شالوده‏شکنانه و بي‏تعارف آثار و آراي او بيش‏از‏پيش احساس مي‏شود. اين نوشتار، نه يک جدل سياسي يا شخصي، بلکه تلاشي است براي «راستي‏آزمايي» (Fact-checking) و «نقد روش‏شناختي»(Methodological Critique) گفتماني که مدعي «علمي بودن» است، اما شواهد متقن نشان مي‏دهد که بر پايه‏هايي سست از «افسانه‏هاي آماري»، «خاطره‏گويي‏هاي غيرقابل اثبات»، «خلقيات ما ايرانيان محمدعلي جمال‏زاده»، «شرق‏شناسي وارونه» و «دفاع ايدئولوژيک از اليگارشي» بنا شده است.

مسئله‏ اصلي نوشتار حاضر، واکاوي اين پارادوکس است: چگونه متفکري که دائماً جامعه ايران را به «دقيق نبودن»، «احساسي بودن» و «نداشتن روش» متهم مي‏کند، خود در توليد گزاره‏هاي بنيادين نظريه‏اش، از ابتدايي‏ترين استانداردهاي پژوهش آکادميک ـ يعني استناد به داده‏هاي معتبر و پرهيز از تعميم‏هاي ناروا ـ عدول مي‏کند؟ اين نوشتار، با واکاوي داده‏هاي موجود، نشان خواهد داد که «پروژه‏ سريع‏القلم» بيش از آنکه يک نظريه‏ علمي بومي يا جهاني باشد، يک «مانيفست سياسي» براي هژموني طبقه‏ خاصي از نخبگان انحصارطلب است که با لعاب مفاهيم شبه‏علمي پوشانده شده است.

1- بحران معرفت‏شناختي؛ فقدان فکت و سيطره «قصه‏گويي» بر «پژوهش»

يکي از بنيادين‏ترين ارکان روش علمي در علوم اجتماعي، به‏ويژه در گرايش‏هاي پوزيتيويستي که سريع‏القلم خود را به آن نزديک مي‏داند (تأکيد بر آمار، ارقام و تجربه‏ کشورهاي توسعه‏يافته)، «دقت در داده‏ها» (Data Accuracy) و «قابليت راستي‏آزمايي» (Verifiability) است. بااين‌حال، بررسي دقيق متون و سخنراني‏هاي سريع‏القلم آشکار مي‏سازد که او به شکلي سيستماتيک، جاي «فکت» (Fact) را با «قصه» (Anecdote) و جاي «آمار» را با «تخيل» عوض مي‏کند. اين جابه‌جايي، نه يک خطاي سهوي، بلکه شالوده‏ روش‏شناسي اوست که مي‏توان آن را «روش‏شناسي توريستي» ناميد؛ روشي که در آن مشاهدات سطحي يک مسافر از ويترين کشورهاي غربي، به‏عنوان قوانين ازلي و ابدي توسعه به خورد مخاطب ايراني داده مي‏شود. تو گويي مسافري از دارالخلافه تهران قجري رهسپار بلاد فرنگ شده و با ديدن ابنيه، اطعمه و اشربه آنجا، به فکر نوشتن حيرت‏نامه افتاده است.

1-1- افسانه‏سازي آماري- کالبدشکافي خلاف‌واقع خبرنگاران «نيويورک‏تايمز»

شايد هيچ گزاره‏اي به‏اندازه ادعاي مشهور سريع‏القلم درباره‏ روزنامه‏ «نيويورک‏تايمز»، عمق بي‏دقتي و حتي «کذب‏پردازي علمي» او را آشکار نکند. اين ادعا که بارها در کلاس‏هاي درس و سخنراني‏ها تکرار شده و به‏عنوان چماقي براي تحقير روزنامه‏نگاري و فضاي فکري ايران به کار رفته، چنين است: «در روزنامه‏اي مثل نيويورک‏تايمز، تا کسي موهايش سفيد نشده باشد و بالاي 50 سال سن نداشته باشد، به او اجازه نوشتن تحليل نمي‏دهند. آن‏ها معتقدند فرد بايد 50 سال تجربه داشته باشد تا بفهمد جهان چگونه کار مي‏کند. اما در ايران يک جوان 25 ساله سرمقاله مي‏نويسد.»

اين گزاره، که با هدف اثبات نظريه «نخبه‏گرايي سني» و «پيرسالاري خردمندانه» مطرح مي‏شود، از منظر آماري و واقعيت ميداني، کذب محض است.

جدول 1. راستي‏آزمايي ادعاي سريع‏القلم درباره نيويورک‏تايمز

 

مؤلفه

ادعای محمود سریع‏القلم

واقعیت مستند

شرط سنی

حداقل ۵۰ سال برای تحلیل‏نویسی

هیچ شرط سنی کتبی یا شفاهی وجود ندارد. نیویورک‏تایمز براساس «استعداد» و «پورتفولیو» استخدام می‏کند، نه سن بیولوژیک.

میانگین سنی خبرنگاران

«موهای سفید» (پیری)

میانگین سنی تحریریه‏های مدرن آمریکا به‌شدت کاهش یافته است. بسیاری از خبرنگاران برجسته نیویورک‌تایمز زیر ۴۰ سال هستند.

مثال نقض (Case Study)

وجود ندارد (طبق ادعای او)

ازرا کلاین (Ezra Klein): در ۲۹ سالگی تحلیلگر ارشد نیویورک‏تایمز شد.

راس دوتات (Ross Douthat): در ۲۹ سالگی ستون‏نویس ثابت (Op-Ed) نیویورک‏تایمز شد.

لوک برودواتر (Luke Broadwater): درحال‌حاضر 45 سال دارد و در 32 سالگی به نیویورک‌تایمز پیوست. او در 40 سالگی برنده جایزه پولیتزر شد.

جیکوب برنز (Jacob Bernstein) گزارشگر فرهنگی، ناتالی کیتروف (Natalie Kitroeff)  یکی از میزبانان پادکست محبوب The Daily و خبرنگار حوزه خارجی، جازمین هیوز (Jazmine Hughes) نویسنده حوزه فرهنگی، زولان کانو-یانگز (Zolan Kanno-Youngs) که پوشش سیاست داخلی و کاخ سفید را برعهده دارد و مت رزنبرگ (Matt Rosenberg) خبرنگار تحقیقی، همگی بین ۳۰ تا ۴۰ سال دارند.

هدف گفتمانی

اثبات خامی فضای ایران و پختگی غرب

ساختن یک «اتوپیا»ی دست‏نیافتنی از غرب برای تحقیر اعتمادبه‏نفس ملی.

 

پرسش اساسي اين است که چرا يک استاد تمام دانشگاه، چنين سخن خلاف‌واقع شکاري را مي‏گويد که با يک جست‌وجوي ساده اينترنتي (Google Search) قابل ابطال است؟

1- ناآگاهي از تحولات رسانه - سريع‏القلم درک درستي از تحولات رسانه‏اي جهان در عصر ديجيتال ندارد

در رسانه‏هاي مدرن، «داده‏کاوي» (Data Journalism) و تسلط بر ابزارهاي نوين که اغلب در اختيار نسل

جوان است، جايگزين مدل سنتي «پيرمرد حکيم» شده است.

2-کارکرد سرکوبگر- اين سخن خلاف‌واقع، يک کارکرد سياسي داخلي دارد. هدف آن است که به نسل

جوان روزنامه‏نگار و تحليلگر ايراني بگويد: «شما حق حرف‌زدن نداريد، چون هنوز موهايتان سفيد نشده

است.» اين، تئوريزه‏کردن استبداد سني و بستن دهان منتقدان جوان به‌بهانه‏ واهي «استانداردهاي بين‌المللي» است.

3-بي‏اعتباري علمي- وقتي يک پژوهشگر در بيان يک فکت ساده قابل‏سنجش (سن خبرنگاران) تا اين حد

بي‏پروا خلاف‏گويي مي‏کند، چگونه مي‏توان به تحليل‏هاي او درباره «استراتژي توسعه ملي» يا «نظم نوين

جهاني» اعتماد کرد؟

2-1- اپيدمي «حکايت‏هاي توريستي»

روش استدلال سريع‏القلم، به‌طرز حيرت‏انگيزي يادآور سفرنامه‏نويسان قاجاري است که با ديدن ظواهر فرنگ، دچار حيرت شده و آن را به‏عنوان «جادوي عقلانيت» تفسير مي‏کردند. او به‌جاي ارجاع به آمارهاي بانک جهاني، يونسکو يا مقالات معتبر ژورنال‏هاي علمي و دانشگاهي، به خاطرات شخصي خود در فرودگاه‏ها، خيابان‏ها و لابي هتل‏ها استناد مي‏کند. در علم روش‏شناسي، به اين کار «مغالطه تعميم شواهد آنکدوتال» (Anecdotal Fallacy) مي‏گويند؛ يعني تعميم يک تجربه‏ شخصي محدود به يک قانون کلي.

الف- افسانه‏ وزير خارجه سوئد در فرودگاه

سريع‏القلم در يکي از مشهورترين خاطراتش مي‏نويسد: «در فرودگاه زوريخ در صف ايستاده بودم که ناگهان وزير خارجه سوئد را ديدم که تنها، بدون محافظ و تشريفات، مثل مردم عادي در صف ايستاده بود تا چمدانش را تحويل دهد. با خودم گفتم کدام ساختار باعث مي‏‏شود مسئولين اينقدر کم‏هزينه باشند؟»

اين روايت، حتي اگر جزئيات آن صادقانه باشد، يک تصوير کاريکاتوري و ناقص از واقعيت امنيتي اروپاست.

1-بافتار امنيتي- مقامات ارشد اروپايي، به‏ويژه پس از ترور «اولوف پالمه» (نخست‏وزير سوئد) و «آنا ليند» (وزير خارجه سوئد)، تحت پروتکل‏هاي امنيتي شديد هستند. ديدن يک وزير در صف، لزوماً به‌معناي نبود تيم امنيتي نيست؛ سرويس‏هاي امنيتي مدرن (مانند SÄPO در سوئد) اغلب به‌صورت نامحسوس (Covert) عمل مي‏کنند، نه با کاروان‏هاي پرسروصدا. سريع‏القلم ناتواني خود در تشخيص تيم حفاظت نامحسوس را به پاي «فرهنگ توسعه‏يافتگي» مي‏گذارد.

2-پوپوليسم غربي- بسياري از سياستمداران غربي (مانند بوريس جانسون يا وزراي اسکانديناوي، هلند و بلژيک با مترو يا دوچرخه در محل کار حاضر مي‏شوند)، اين اعمال را به‏عنوان يک «نمايش روابط عمومي»(PR Stunt) انجام مي‏دهند. سريع‏القلم اين «نمايش» را با «واقعيت ساختاري» اشتباه مي‏گيرد و آن را به‏منزله سندي بر «تواضع ذاتي» و «توسعه‏يافتگي اخلاقي» غرب تفسير مي‏کند.

ب- توهم تکنولوژيک- متکديان ديجيتال در چين

او در جاي ديگري با شيفتگي مي‏گويد: «در چين 700 ميليون نفر از اسکناس استفاده نمي‏کنند. حتي متکديان در ته کاسه خود بارکد (QR Code) چسبانده‏اند و با موبايل پول مي‏گيرند.»

اين مشاهده، بار ديگر «سطحي‏نگري» او را عيان مي‏کند.

*عادي‏سازي فقر- او به‌جاي آنکه از وجود «تکدي‏گري» در دومين اقتصاد بزرگ جهان انتقاد کند و بپرسد «چرا در الگوي توسعه چين هنوز گدا وجود دارد؟»، مسحور «تکنولوژي گدايي» شده است! براي او، مهم نيست که انسان‏ها گدايي مي‏کنند، مهم اين است که «مدرن» گدايي مي‏کنند. اين اوج نگاه «تکنوکراتيک غيرانساني» است که فرم را بر محتوا و عدالت مقدم مي‏داند.

*نظارت توتاليتر- سيستم پرداخت ديجيتال در چين (WeChat Pay / Alipay) بخشي از سيستم «اعتبار اجتماعي» و نظارت فراگير دولت بر شهروندان است. سريع‏القلم بدون اشاره به جنبه‏هاي پادگاني و کنترلي اين سيستم، آن را صرفاً نشانه‏ «توسعه» مي‏داند.

3-1-دروازه‏باني دانش و معيار من‏درآوردي «500 کتاب»

سريع‏القلم براي آنکه حصار ايمني به دور نظريات خود بکشد و منتقدان را از ميدان به در کند، معيارهاي کمي و عجيبي براي «صلاحيت اظهارنظر» وضع مي‏کند. او مي‏گويد: «کسي که حداقل 500 کتاب از نويسندگان پنج قرن اخير نخوانده باشد، به زبان‏هاي خارجي مسلط نباشد و دانشگاه نرفته باشد، نبايد انتظار دموکراتيک بودن از او داشت.»

بي‏گمان، اين معيار هيچ مبناي آکادميک و علمي ندارد.

*کميت‏گرايي مضحک- آيا خواندن 499 کتاب باعث عدم‌درک دموکراسي مي‏شود؟ اين عدد 500 از کجا آمده است؟ آيا براساس پژوهش همبستگي (Correlation) ميان تعداد کتاب و رفتار دموکراتيک استخراج شده؟ خير. اين صرفاً يک عدد «مرعوب‏کننده» است.

*انحصار دانش- بسياري از رهبران بزرگ جنبش‏هاي دموکراتيک و ضداستعماري (مانند کارگران، کشاورزان و فعالان مدني) لزوماً «500 کتاب کلاسيک» نخوانده بودند، اما «شعور سياسي» و «تعهد مدني» داشتند. سريع‏القلم با اين معيار، عملاً دموکراسي را به يک «کلوپ خصوصي روشنفکران» تقليل مي‏دهد و اکثريت جامعه را «فاقد صلاحيت» اعلام مي‏کند.

از ادعاهايي چون سفر به بيش از 140 کشور جهان، ديدار و صحبت خصوصي با تقريباً همه سياستمداران منطقه و جهان از آنگلا مرکل و ملکه انگلستان تا پادشاه کويت و عربستان، سخنراني در دانشگاه‏ها، کالج‏ها، پارلمان‏ها، سازمان‏ها، نهادها، انجمن‏ها، انديشکده‏ها، مؤسسات و مجامع، خواندن پنج هزار کتاب در دوره دکتري و ساير ادعاهاي ديگر، مي‏گذريم.

2-دفاع از آريستوکراسي و اليگارشي؛ تئوريزه‏کردن «آپارتايد طبقاتي»

شايد خطرناک‏ترين و درعين‌حال صادقانه‏ترين بخش انديشه سريع‏القلم، نگاه او به «طبقه‏ اجتماعي» و «حق حکمراني» باشد. او برخلاف بسياري از روشنفکران که در لفافه‏ کلمات زيبا سخن مي‏گويند، با صراحتي کم‏نظير از لزوم حذف فقرا و توده‏ها از عرصه‏ قدرت دفاع مي‏کند. اين ديدگاه، نه يک لغزش زباني، بلکه هسته مرکزي فلسفه‏ سياسي اوست که ريشه در «نخبه‏گرايي افلاطوني» (البته نسخه‏ بازاري آن) دارد.

1-2-جنجال «لبوفروش» و «راننده تاکسي»، تحقير سيستماتيک فرودستان

سريع‏القلم در يک سخنراني معروف که موجي از خشم عمومي را برانگيخت، اظهار داشت:«يک راننده تاکسي که از 5 صبح تا 12 شب بايد بدود تا اجاره خانه‏اش را بدهد، چه دانشي دارد که درباره برنامه هسته‏اي نظر بدهد؟ چرا صداوسيما از يک لبوفروش درباره انرژي هسته‏اي مي‏پرسد؟»

در دموکراسي (که سريع‏القلم مدعي تدريس آن است)، حق اظهارنظر و حق رأي، مبتني بر «شهروندي» است، نه «تخصص» يا «ثروت». راننده تاکسي حق دارد درباره‏ برنامه هسته‏اي نظر بدهد، زيرا «هزينه‏ تحريم‏ها» و «تورم ناشي از سياست خارجي» را او با پوست و گوشت خود پرداخت مي‏کند. به‏علاوه، برنامه‏ هسته‏اي و سياست خارجي، صرفاً مسائل «فني» نيستند؛ آن‏ها مسائل «ملي» و «سياسي» هستند که بر سرنوشت همگان تأثير مي‏گذارند. تقليل سياست به «تخصص»، ترفندي تکنوکراتيک براي خلع‏يد مردم از حق تعيين سرنوشت است.

2-2-تز «اتاق خواب» و «طبقه متوسط»، شرط ثروت براي فضيلت

او در ادامه، نظريه‏ خطرناک‏تري را مطرح مي‏کند: «کسي که در کودکي اتاق شخصي نداشته، نبايد پست سياسي بگيرد، زيرا دچار عقده است.» و «ريشه‏ مشکلات ما حاکم بودن طبقه ضعيف است. به هر کسي نبايد اجازه داد وزير شود.»

سريع‏القلم معتقد است تنها «طبقه متوسط» (که البته تعريف او از آن شامل ثروتمندان و اليت مي‏شود) شايستگي حکمراني دارد. او مدعي است: «يک علت استحکام ژاپن، طبقه متوسط 90 درصدي است.»

جدول2. نقد تئوري طبقاتي سريع‏القلم

 

مؤلفه‏ نظریه

استدلال سریع‏القلم

نقد علمی و آماری

پیامد سیاسی

رابطه فقر و صلاحیت

فقرا به‌دلیل درگیری با معیشت و عقده‏های کودکی، فاقد عقلانیت و صلاحیت حکمرانی هستند.

بسیاری از رهبران بزرگ جهان (لولا داسیلوا، لینکلن، گاندی، ترومن، ماندلا، لخ والسا و بسیاری دیگر) از فقر برخاستند. فقر عقده نمی‏آورد؛ تبعیض عقده می‏آورد.

مشروعیت‏بخشی به حکومت الیگارشی (ثروتمندان) و حذف سیستماتیک فقرا.

آمار ژاپن

۹۰ درصد مردم ژاپن طبقه متوسط هستند.

این آمار مربوط به «خوداظهاری» در دهه ۱۹۷۰ است. طبق آمارهای سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (۲۰۲۴)، ژاپن با افزایش نابرابری و فقر نسبی (۱۵.۷درصد) مواجه است.

استفاده از داده‏های منسوخ برای ایده‏آل‏سازی مدل‏های سرمایه‏داری.

تعریف طبقه متوسط

داشتن اعتبار فکری، تحصیلات و سرمایه‏گذاری.

تعریف او دلبخواهی و سیال است. هنگامی که او با نقد جدی مواجه می‏شود، می‏گوید منظورم پول نیست، «فکر» است. اما عملاً شاخص‏های مورد علاقه او (سفر خارجی، اتاق شخصی) مادی هستند.

پنهان‏کردن ماهیت مادی نظریه‏اش پشت تعابیر فرهنگی.

 

3-تقديس «توسعه اقتصادي» و قرباني‏کردن «توسعه سياسي»

محمود سريع‏القلم، پرچمدار مکتب «اول توسعه، بعد دموکراسي» در ايران است. او معتقد است که دموکراسي براي ايران فعلي «زود» و حتي «مضر» است و ابتدا بايد از طريق يک دولت مقتدر (و البته متصل به غرب)، ثروت توليد کرد و پس از آنکه جيب مردم پر شد، سراغ آزادي‏هاي سياسي رفت.

 1-3-نقد تئوريک. تقابل با آمارتيا سن و عجم‏اغلو

سريع‏القلم مي‏گويد: «توسعه‏ سياسي اولويت اصلي ايران نيست. مهم‏ترين مسئله، افزايش کارآمدي و توليد ثروت است.»

آمارتيا سن، برنده‏ نوبل اقتصاد، در کتاب «توسعه به‌مثابه آزادي» اثبات مي‏کند که آزادي‏هاي سياسي و مدني، «هدف» توسعه هستند، نه پاداشي که در پايان راه داده شود. آزادي‌بيان و مطبوعات، ابزار ضروري براي جلوگيري از فساد اقتصادي و تصميمات غلط است.

علاوه بر اين، دارون عجم‏اغلو و جيمز رابينسون در کتاب «چرا ملت‏ها شکست مي‏خورند»، نشان مي‏دهند که رشد اقتصادي پايدار، تنها در سايه «نهادهاي سياسي فراگير ممکن است. رشد اقتصادي آمرانه (مدل چين يا شوروي) درنهايت به بن‏بست مي‏خورد يا به ديکتاتوري پايدار ختم مي‏شود. سريع‏القلم با ناديده گرفتن اين ادبيات جديد، همچنان به «تئوري نوسازي» (Modernization Theory) دهه‏ 1960 (ليپست و روستو) چسبيده است که معتقد بود ديکتاتوري‏هاي توسعه‏گرا مفيدند.

4-توهم عقلانيت و بن‏بست پايداري در مدل توسعه چين

ديدگاه سريع‌القلم درباره مدل توسعه چين و نقش چوئن لاي، اگرچه در ظاهر ستايشگر عقلانيت و اقتصادگرايي است، اما در بطن خود يک توصيف خطرناک از يک الگوي ناپايدار و ناقص را پنهان کرده است. سريع‌القلم، در ارجاع به چوئن لاي، به‏جاي تحليل سياستمدار، تصويري از يک «فيلسوف مصلحت‏انديش» ارائه مي‏دهد که با کنار گذاشتن ايدئولوژي، صرفاً به‏دنبال منافع ملي بوده است. اما اين تفسير، چشم پوشي آگاهانه از ماهيت استبدادي سيستمي است که در آن، ثبات سياسي نه از طريق اجماع و دموکراسي، بلکه با حذف و سرکوب شديد مخالفان و نقد سياسي به دست آمده است. اين پايداري، يک پايداري شکننده است که پايه‏هاي آن بر توهم توافق اجتماعي خاموش استوار است.

1-4-توهم ثبات و فدا کردن آزادي به پاي رشد اقتصادي

سريع‌القلم، ثبات سياسي تک‏حزبي را به‏عنوان شرط لازم و حياتي براي رشد اقتصادي معرفي مي‏کند و بدين‏سان، نظام استبدادي چين را توجيه و تطهير مي‏نمايد. اين تحليل، يک تناقض فاحش دارد: سيستمي که ادعا مي‏‏شود بر پايه عقلانيت و تخصص اداره مي‏شود، فاقد مکانيسم‏هاي عقلاني براي گردش قدرت و نقد دروني است. تفوق تخصص بر وفاداري، درنهايت به تفوق قدرت بر شفافيت و پاسخگويي تبديل شده است. مدل چين ثابت مي‏کند که يک رژيم مي‏تواند در کوتاه و ميان‏مدت، توزيع ثروت و حل مسائل معيشتي را جايگزين حقوق و آزادي‏هاي سياسي کند، اما اين يک معامله شيطاني است. تاريخ گواهي مي‏دهد که جوامع ثروتمند و آگاه، در درازمدت نمي‏توانند از مطالبه آزادي‏هاي مدني و دموکراتيک صرف‏نظر کنند؛ بنابراين ثبات مورد ستايش سريع‌القلم، يک بمب ساعتي سياسي است که هر لحظه با افزايش آگاهي عمومي، مي‏تواند منفجر شود.

2-4-ناديده‏انگاري الزامات نهادي مدرنيته

تأکيد سريع‌القلم بر موفقيت‏هاي چين، ضعف‏هاي ساختاري و نهادي اين کشور را ناديده مي‏گيرد. مدرنيته واقعي صرفاً شامل آسمان‏خراش‏ها و فناوري پيشرفته نيست؛ بلکه دربرگيرنده نهادهاي مدرني مانند حاکميت قانون، آزادي اطلاعات، رسانه‏هاي مستقل و سيستم قضايي پاسخگو است. مدل چين، اين الزامات نهادي را دور زده است. در غياب يک سيستم قضايي مستقل، قرارداد اجتماعي مبني بر حل مسائل مردم تنها تا زماني اعتبار دارد که رهبران حزب، منافع شخصي خود را در آن ببينند. فساد شديد و نابرابري‏هاي عظيم اجتماعي در چين (که اغلب زير سايه رشد سريع پنهان مي‏شوند)، نشان مي‏دهد که تخصص‏گرايي چين، صرفاً يک پوسته است و درنهايت در خدمت حفظ قدرت حزب کمونيست قرار دارد، نه حاکميت قانون.

3-4-خطاي الگوسازي براي خاورميانه. سردرگمي بين استبداد کارآمد و ناکارآمد

بزرگ‏ترين مشکل در تحليل سريع‌القلم، الگوسازي تلويحي از چين براي خاورميانه است. او با ستايش «تخصص‏گرايي چيني» و «اولويت اقتصاد»، به‏طور تلويحي به حکمرانان منطقه پيام مي‏دهد که مي‏توانند ماهيت استبدادي خود را حفظ کنند، به‌شرط آنکه مفيد و کارآمد باشند. اين ديدگاه، خطاي تاريخي فاحشي است:

*استبداد در خاورميانه: اين استبدادها به‌دليل فقدان نهادهاي نقد، فساد ساختاري و نبود متخصصان واقعي (به‌دليل سيطره وفاداري)، درنهايت استبداد ناکارآمدي هستند که نه ثبات مي‏آورند و نه رشد اقتصادي پايدار.

*تفاوت چين: چين به‌دليل بستر فرهنگي کنفوسيوسي، جمعيت عظيم و انضباط دولتي شديد، توانسته است نوعي استبداد با کيفيت نسبتاً بالاتر را اجرا کند.

الگوسازي از چين، تنها بهانه‏اي به دست رژيم‏هاي استبدادي منطقه مي‏دهد تا مردم را از آزادي محروم سازند، بدون آنکه بتوانند کارآمدي و رشد اقتصادي چين را به ارمغان بياورند. درس واقعي چين براي خاورميانه اين نيست که دموکراسي لازم نيست، بلکه اين است که حتي در ديکتاتوري هم، تنها عقلانيت و تخصص مي‏تواند بقاي موقت ايجاد کند؛ چيزي که در ساختارهاي بيمار و رانتير منطقه کاملاً غايب است.

5- شرق‏شناسي خودي و ذات‏گرايي فرهنگي

سريع‏القلم در تبيين علل عقب‏ماندگي، به‌شدت دچار «تقليل‏گرايي فرهنگي» است. او به‏جاي آنکه نقش «استعمار»، «جنگ‏هاي تحميلي»، «تحريم‏ها» و «تضاد منافع ژئوپليتيک» را تحليل کند، همه‌چيز را به گردن «شخصيت ايراني» مي‏اندازد.

1-5- ابداع «ژن ايراني معيوب»

در کتاب «اقتدارگرايي ايراني در عهد قاجار»، او ليستي از صفات منفي را به ايرانيان نسبت مي‏دهد: «حسود»، «بي‏نظم»، «احساسي»، «ناتوان در کار جمعي»، «قبيله‏گرا.»

اساسي‏ترين سؤال اين است که او اين صفات را چگونه اندازه گرفته است؟ آيا پيمايشي ملي انجام داده؟ خير. او براساس کتاب خلقيات ما ايرانيان محمدعلي جمال‏زاده و متون ادبي و سفرنامه‏هاي مستشرقين غربي (که نگاهي تحقيرآميز به شرق داشتند) اين گزاره‏ها را استخراج کرده است.

به‏علاوه، او فرهنگ را امري «ثابت» و «ذاتي» مي‏پندارد که مانع توسعه است. درحالي‌که «فرهنگ»، متغير و سيال است و خود محصول ساختارهاي اقتصادي و سياسي است، نه لزوماً علت آن‏ها. اگر ايرانيان در رانندگي بي‏نظم هستند، به‌خاطر «ژن بي‏نظمي» نيست، بلکه به‌خاطر «سيستم حمل‏ونقل معيوب» و «عدم اعمال قاطع قانون» است. درواقع سريع‏القلم جاي علت و معلول را عوض مي‏کند.

2-5- بت‏سازي از «سيستم» در غرب

او مدام تکرار مي‏کند: «در غرب سيستم کار مي‏کند، نه فرد» و «در ايران افراد مهم هستند، نه سيستم.» اين نگاه، غرب را يکپارچه «عقلاني» و ايران را يکپارچه «غيرعقلاني» مي‏بيند. ظهور چهره‏هايي مثل «ترامپ» در آمريکا، سارکوزي در فرانسه يا «برلوسکوني» در ايتاليا، نشان داد که حتي در غرب هم «افراد» و «پوپوليسم» مي‏توانند بر «سيستم» غلبه کنند. سريع‏القلم با ناديده گرفتن اين واقعيات، تصويري اتوپيايي و غيرواقعي از غرب مي‏سازد که کارکردش تنها «سرکوفت زدن» به مخاطب ايراني است.

6-توهم «بين‏المللي شدن» و بدفهمي روابط بين‏الملل

سنگ بناي تفکر سياست خارجي سريع‏القلم، مفهوم «بين‏المللي شدن» است. او معتقد است ايران بايد «عادي» شود و با «قواعد جهاني» بازي کند تا پيشرفت کند.

1-6- جهان بدون سياست، ناديده‏گرفتن هژموني

سريع‏القلم «نظام بين‏الملل» را يک محيط خنثي، علمي و مبتني بر همکاري (مثل يک بازار آزاد ايده‏آل) تصوير مي‏کند. او مي‏گويد: «بانک‏هاي جهاني مي‏خواهند با ما کار کنند، ما بلد نيستيم.»

او واقعيت «سياست قدرت» و «هژموني آمريکا» را ناديده مي‏گيرد. نظام مالي جهاني (SWIFT, FATF, IMF) ابزارهاي خنثي نيستند، بلکه ابزارهاي اعمال قدرت سياسي غرب هستند. مشکل ايران صرفاً «ناآگاهي» و «بلد نبودن زبان انگليسي» مديران نيست؛ مشکل، تضاد منافع راهبردي با هژمون جهاني است.

او تصور مي‏کند اگر مديران ايراني کراوات بزنند، انگليسي صحبت کنند و «مودب» باشند، تحريم‏ها رفع مي‏شود. اين نگاه، ماهيت خشن و ساختاري روابط بين‏الملل را به سطح «تفاوت‏هاي فرهنگي» و «سوءتفاهم» تقليل مي‏دهد.

2-6- مورد عجيب «عربستان» و «امارات»

سريع‏القلم اغلب از پيشرفت کشورهاي خليج‌فارس به‏عنوان الگويي براي ايران ياد مي‏کند و مي‏گويد آن‏ها «زبان دنيا» را بلدند. درواقع او که خود را منتقد اقتدارگرايي مي‏داند، چگونه مدل‏هاي توسعه‏ «پادشاهي‏هاي مطلقه» و «قبيله‏اي» را ستايش مي‏کند؟ آيا در امارات و عربستان، «شايسته‏سالاري» و «دموکراسي» حاکم است يا «حکمراني خانوادگي» و «پول نفت»؟

سريع‏القلم؛ پيامبر گذشته و تئوري‏پرداز بن‏بست

طبيعتاً نوشتار حاضر، تنها بر جنبه «بيرون از آکادمي»، دکتر سريع‏القلم تمرکز کرده است و به هيچ روي به ميراث دانشگاهي، کتاب‏ها و مقالات او نپرداخته است که مجالي مفصل‏تر مي‏طلبد.

محمود سريع‏القلم نه راهنمايي براي آينده، بلکه صدايي از گذشته است؛ بازتوليد نظريه‏هاي شکست‏خورده نوسازي دهه 60 ميلادي که مي‏خواهد پيچيدگي‏هاي جهان قرن بيست‏ويک و واقعيت‏هاي جامعه پوياي ايران را در قالب‏هاي تنگ «نخبه‏گرايي قرن نوزدهمي» بگنجاند. براي توسعه‏ واقعي، ايران نيازمند عبور از اين «شبه‏علم لوکس» و دستيابي بي‏قيدوشرط به آزادي‏هاي فردي، حکومت قانون، دولت حداقلي، رواداري، کثرت‏گرايي و اقتصاد مبتني بر بازار آزاد است.

نقد محوري وارد بر آثار محمود سريع‌القلم، تقليل‏گرايي افراطي و تعميم‏هاي ساده‏انگارانه است که در قالب‏هايي مانند فهرست‏هاي عددي و مدل‏هاي 11 گانه ارائه مي‏شود. اين رويکرد، پديده‏هاي پيچيده اجتماعي و سياسي ايران را که متأثر از ساختارهاي نهادي، رانت اقتصادي و تاريخ سياسي منحصر‏به‏فرد هستند، صرفاً به نقص‏هاي فردي و فقدان عقلانيت در ذهنيت نخبگان تقليل مي‏دهد. اين روش، به‏جاي ارائه تحليل علّي (Causal Analysis) و تبيين روابط پيچيده متغيرها، صرفاً به ارائه دستورالعمل‏هاي مديريتي و اخلاقي بسنده مي‏کند و با القاي توهم کنترل و قطعيت الگوريتمي، عوامل ساختاري خارج از اراده فرد را ناديده مي‏گيرد.

از منظر محتوايي، آثار سريع‌القلم متهم به داشتن جهان‏بيني تک‏علّي و گزينشگري داده‏ها براي تقويت تز اصلي او، يعني لزوم توسعه بدون دموکراسي، هستند. او با اولويت‏دهي مطلق به تخصص و ثبات سياسي (با تأسي به مدل‏هاي آسيايي)، نقش حياتي آزادي‏هاي سياسي، حاکميت قانون و نقد آزاد را در تضمين پايداري، شفافيت و نوآوري در بلندمدت ناديده مي‏گيرد. روايت‏هاي شخصي و خاطره‏گويي‏هاي او از جلسات عالي‏رتبه نيز اغلب به‏عنوان ابزاري براي اثبات حقانيت ديدگاه خود و نه لزوماً مستندات تاريخي بي‏طرفانه، مورد نقد قرار مي‏گيرد. اين شيوه نگارش درنهايت منجر به ساده‏سازي اغراق‏آميز پيچيدگي ساختار سياسي ايران مي‏‏شود و يک رويکرد آرمان‏گرايانه و دستوري را جايگزين تحليل واقع‏بينانه و چندمتغيره مي‏سازد.