موسسه فرهنگی و مطبوعاتی روزنامه جمهوری اسلامی

شماره 13215
رسم ايستادگيروايتي از زندگي شهيد محمدقرباني فرمانده گروهان لشکر 17 علي ابن ابيطالبقسمت اول*نذر هفت‌س

رسم ايستادگيروايتي از زندگي شهيد محمدقرباني فرمانده گروهان لشکر 17 علي ابن ابيطالبقسمت اول*نذر هفت‌ساله و توسل به امام رضا(ع) خداوند قوي‌ترين دوست آقا رضا بود. همسر مهربان و صميمي‌اش صغري‌خانم هم به خدا ايمان داشت و عشق مي‌ورزيد. دو فرزندشان محمدحسين و فاطمه در ساية اين الفت و يک‌‌رنگي بزرگ شده بودند. اين زن و مرد مؤمن و زحمت‌کش، دنيا را محضر خدا و محل امتحان خود مي‌ديدند.محمد نيز هدية خدا بود به ايشان در پانزدهم آذرماه سال 1336. پس از نذر هفت‌‌ساله‌شان و توسل‌شان به امام‌‌هشتم(ع)، محمد به دنيا آمد و عهد آن‌ها را با خدا استوارتر کرد.پس از پايان دوره شش‌‌سالۀ ابتدايي، تحصيلات شش‌‌سالۀ دورة متوسطه را در هنرستان بازرگان و در رشتة راه و ساختمان با موفقيت به پايان رساند.*هم نوا با نقلاب اسلاميدورة جواني محمد مصادف بود با گرم‌‌شدن فضاي ايران با فريادهاي حقيقت‌‌طلبي مردم باايمان. او مرادش خميني کبير(ره) بودحالا جواني شده بود وارسته و مؤمن؛ با امام و انقلابيون هم‌‌نوا شده بود و به مبارزات پنهاني عليه رژيم ادامه مي‌داد. محمد يکي از محورهاي مبارزات انقلابي در محلة زينبيه محسوب مي‌شد.به مطالعة علوم اسلامي و ديني علاقة زيادي داشت. سال 1356، پس از اخذ مدرک ديپلم، فعاليت‌هاي او عليه رژيم پهلوي افزايش يافت.بيست‌‌وچهارم ارديبهشت سال 1356 وقتي براي سربازي به مشهد مقدس اعزام شد، در ارتش به روشنگري و هدايت سربازان پرداخت. سال 1357 با دستور امام(ره) که فرموده بودند: «سربازها پادگان‌ها را ترک کنند.» محمد از جمله سربازاني بود که فرمان امامش را لبيک گفت و به شهرش بازگشت. حالا در روزهاي فرار از پادگان در کنار جوانان انقلابي پيرو خط امام مبارزاتش قوي‌تر شده بود.*پاسداري از انقلاب اسلاميپس از پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن‌‌ماه همان سال با فرمان امام(ره) دوباره تمام سربازان براي تکميل دورۀ سربازي به پادگان‌هاي محل خدمتشان برگشتند. محمد به مشهد رفت و با عضويت در کميته‌هاي مردمي مبارزاتش را ادامه ‌داد. بيست‌‌وچهارم ارديبهشت سال 1358 دورة خدمت نظامش را به پايان رساند؛ اما به فعاليت‌هاي خود در حفظ و نگهداري انقلاب با تشکيل کميته‌هاي مردمي در شهرستان دامغان هم‌‌چنان ادامه داد. چهار ماه از فعاليت او در کميته‌هاي مردمي مي‌گذشت که با فرمان امام(ره) سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تشکيل شد و براي حفظ پايه‌هاي انقلاب و برقراري امنيت کامل در تمام شهرهاي کشور به شکل شورايي آغاز به فعاليت کرد. محمد در تاريخ پنجم شهريورماه سال 1358 به عضويت رسمي سپاه درآمد. براي کامل‌تر شدن مهارت‌هاي نظامي و فرماندهي در يک دورة شش‌‌ماهة آموزشي به تهران و سعدآباد اعزام شد. پس از پايان دوره به فرماندهي عمليات سپاه دامغان انتخاب شد و تمام لحظات عمر گران‌بهايش صرف حفظ انقلاب و نظام مقدس مي‌شد.برقراري امنيت در شهر و روستا و حفظ جان و مال و آبروي مردم شهر و روستا. يعني شناسايي و دستگيري گروهک‌هاي منافقين. اين موارد تنها گوشه‌‌اي از فعاليت‌هاي واحد عمليات سپاه بود.*عطر ازدواج فروردين‌‌ماه سال 1360 در روز فرخندة نيمة شعبان، محمد و عصمت، عقد همسري بستند؛ اما اين پيوند با آزمون سختي همراه شد و بوي خطرناکي زندگي يک قهرمان خيلي زود در مشام باورشان پيچيد. پس از عبور از لحظه‌هاي معطر مراسم عقد، محمد براي آموزش رفت و هنگام خنثي‌‌کردن تلة انفجاري از داشتن چشم راست محروم شد و سربلند آزمون عاشقي شد.اين قهرمان بي‌‌پروا نمي‌خواست که فعاليت‌هاي خود را محدود در شهر کند. با درخواست‌هاي مکرر، توانست مجوز مأموريت‌هاي خود را در کردستان به‌‌دست آورد.*مبارزات با ضدانقلاب در کردستان:يک سال پس از شروع غائلة کردستان در بيست‌‌وهفتم بهمن‌‌ماه سال 1358، محمد به‌‌عنوان مسئول گروه، اولين اعزامش را به مدت بيست‌‌ودو روز براي آزادسازي شهر سنندج با نيروهاي تحت امرش به تهران رفت. از آنجا در کنار نيروهاي سپاه تهران، عازم سنندج شدند. محمد و نيروهاي مبارزش به دليل کمبود سلاح و مهمات از دامغان با تجهيزات اولية خود در مأموريت شرکت کردند و با تدبير فرمانده محمد و شهيد صياد شيرازي، شهر سنندج از محاصرة گروهک منافقين و کومله و دموکرات آزاد شد و در اختيار فرزندان شجاع سپاه و ارتش قرار گرفت.دومين اعزام محمد به‌‌همراه نيروهاي داوطلب سپاه براي شرکت در پاک‌سازي کردستان و شهرهاي سنندج و بانه از وجود کومله و دموکرات و منافقين بود که در تاريخ نهم شهريورماه سال 1359 به مدت دو ماه اعزام شدند. هدف از اين مأموريت ادامة پاک‌سازي شهر سنندج و بانه و ارتفاعات اطراف شهر بانه بود. در اين مأموريت صحبت از آزادسازي جادة بانه- سردشت هم شده بود. فرماندة سپاه کردستان شهيد ناصر کاظمي که مسئوليت حفظ شهر بانه را به عهده داشت و در طول مأموريت با مديريت محمد و رشادت‌هاي او آشنا شده بود، او و افرادش را به‌‌عنوان شجاع‌ترين نيروها براي حفظ امنيت و پاک‌سازي شهر و جادة بانه شناخته بود. شناسايي و تلاش بي‌‌وقفة محمد در ارتفاعات غرب کشور سبب موفقيت بيشتر نيروهاي سپاه در برقراري امنيت و پاک‌سازي شهرهاي بانه، سنندج و سردشت از وجود افراد مزدور و بي‌ايمان شده بود. مأموريتشان در تاريخ نهم آبان‌‌ماه 1359 به پايان رسيد.سومين مأموريتش به کردستان در تاريخ بيست‌‌وچهارم آبان‌‌ماه سال 1360 به‌‌همراه 180 نفر از نيروهاي دامغان به مدت دو ماه انجام گرفت. اين مأموريت براي پاک‌‌سازي و آزادسازي جادة بانه-سردشت بود. با شجاعت و تدبير فرماندهي آگاهانه محمد و دريادلان دامغاني جادة بانه-سردشت تا مسافت سي کيلومتر آزاد شد و اين کوهستان سرد و يخ‌‌بسته به نور وجود اين دلاورمردان گرما و روشني گرفت. باز در بيست‌‌وچهارم دي‌‌ماه سال 1360 محمد و يارانش با ارتفاعات بوالفت و کوه‌خان وآرباباي کردستان عهد ديداري دوباره بستند و به انتظار سپيده‌دمان پيروزي حماسه آفريدند.چهارمين و آخرين مأموريت محمد به کردستان در تاريخ بيستم ارديبهشت‌‌ماه سال 1361 اتفاق افتاد*شرکت در عمليات محرم و جبهه‌هاي جنوب:سال 1361 بود. جبهه‌هاي جنوب بوي کربلا گرفته بود و دل عاشق محمد، بوي دوست. روزي که حکم مأموريتش را به مدت سه ماه دريافت کرد، دلش مي‌خواست پرواز کند تا عين‌‌خوش.در بيست‌‌وچهارم مردادماه 1361 به شکل انفرادي از دامغان اعزام شد. حکمش سه‌‌ماهه بود اما هنگام خداحافظي با اقوام و دوستان از مأموريت شش‌ماهه صحبت مي‌کرد. به ستاد مرکزي تهران رفت و با اصرار و پافشاري توانست حکمش را به شش ماه افزايش دهد. انگار مي‌دانست وعدة ديدار نزديک است. خود را به تيپ 17 علي بن ابيطالب(ع) که در منطقة عين‌‌خوش و دشت‌‌عباس مستقر بود، رساند و به فرماندة لشکر، شهيد مهدي زين‌الدين معرفي کرد. نخست فرماندة گروهان و در اندک زماني معاون گردان شد.نيروهاي تحت امرش که همه فرزندان ازجان‌‌گذشتة انقلاب و ميهن بودند، در کنار فرمانده‌‌شان، صبوري، گذشت، شجاعت و مهرباني، معرفت و بندگي اندوختند. هر کدام ذخيره گران‌قدري شدند براي انقلاب و ميهن در سايه هدايتگري مخلصانه محمد. او فرماندهي قاطع و دقيق بود اما در عين حال در کارهاي جمعي مانند ساختن ديوارهاي سپاه، سنگر و نظافت محيط، شستن ظروف و... با نيروهاي خود همراهي مي‌کرد. علاقه به مطالعه و پيگيري اخبار و رويدادها از خصوصيات ديگر او بود. از مسائل اعتقادي به‌‌خوبي آگاه بود. به پدر و مادر و خانواده‌هاي شهدا احترام خاصي مي‌گذاشت و در هر فرصتي به مزار شهدا مي‌رفت و براي رسيدگي به مشکلات خانواده‌هايشان تلاش مي‌کرد. در غم هم‌‌رزمانش مي‌سوخت.از روزي که به منطقه رفته بود، هر شب به شناسايي منطقه مي‌رفت. آن‌قدر دقيق و درست شناسايي کرده بود که قبل از شروع عمليات محرم و طبق نقشه قرار بود گروهان فرمانده محمد به‌‌عنوان عمليات ايذايي، شروع‌‌کنندة مرحلة اول عمليات باشد از منطقة جبل‌الحمرين. عمليات با شجاعت تمام آغاز شد. وقتي که از رودخانه مي‌گذشت، آسمان مي‌باريد. در تمام لحظات محمد در بي‌سيم گزارش مي‌داد. فرماندة گردان، فرماندة لشکر و فرماندة کل سپاه روي بي‌سيم صداي محمد را مي‌شنيدند. عمليات ايذايي يعني فريب دشمن، يعني آن‌‌قدر قوي وارد ميدان شوي که دشمن با تمام توان به سمت تو حمله کند. چند ساعت گذشت از رفتن گروهان داوطلب. آسمان دشت‌‌عباس با نور منورهاي دشمن مي‌درخشيد و گوشش با صداي مهيب خمپاره و نفير تير و گلوله کر شده بود و اين يعني رسيدن محمد و يارانش به نقطة رهايي يعني صداي فرياد بلند دشمن فريب‌‌خورده. عمليات از محور اصلي شروع شد اما صداي محمد و بي‌سيم‌چي او ديگر از پشت امواج گلوله و باران آتش شنيده ‌‌نمي‌شد. ارتباط کاملاً قطع شده بود؛ تا صبح روز بعد. مرحلة اول عمليات با رشادت‌هاي گروهان داوطلب با موفقيت انجام شد و خط شکسته شد و پيشروي نيروها به سمت جلو همچنان ادامه داشت. آسمان چنان مي‌غريد و مي‌باريد که رودخانة دويرج از شدت ريزش آسمان خروشان شده بود و هر چه در مسيرش قرار داشت با خودش برده بود. بعد از پايان مرحلة اول بچه‌هاي گردان امام محمدتقي(ع) به¬دنبال گمشده‌هاشان تمام مسيرهايي را که آن‌ها رفته بودند، شناسايي کردند؛ اما آن‌ها در گمنامي‌شان به ديدار معبود شتافتند. در اين ميان، رودخانه سودمندترين بود در عمليات، او به‌‌‌گرمي، گروهان شصت‌‌نفرۀ محمد را در آغوش نمناکش جاي داده بود. يازدهم آبان‌‌ماه 1361 دويرج نقطة پرواز محمد و يارانش شد. تو‌اي رود! چه خوشبخت بودي آن زمان که آغوش نمناک و باراني‌ات را به فراخي سرزمين‌هاي سنگ و گلوله و باران باز کردي و خود را مهيا کردي و عاشقانه به نظاره نشستي، سکونت بچه‌‌هاي گردان امام محمدتقي(ع) را! محمد را، خسرو را... و سه ماه آغوش نرم و شني‌ات را مادرانه گشودي تا در روز موعود به اذن خالقت، آغوش بگشايي و گنج‌هاي گران‌بهايي که در بستر آرامت، نهان داشتي، بر روي دستانت بگيري و فرياد برآوري گمناميشان را. چه باافتخار ميزباني بودي و چه خوب امانت‌‌داري!سه ماه از قصة امانت‌‌داري رود مي‌گذشت. همه منتظر بودند خبري از محمد برسد؛ پدر و مادر و همسر و همة کساني که قلبشان مي‌تپيد در دوري او. درست در موعد مقرر و پس از شش ماه، وعدة ديدار فرا رسيد. در الهاماتي که از طرف محمد به يک يا دو نفر از آشنايان شده بود، نشاني خود را داده بود تا پيکر پاکش از گِلزار رودخانۀ دويرج به گُلزار فردوس رضاي دامغان بيارامد؛ تا شروع آرامشي باشد براي تمام خستگي‌هاي جان خستگي‌‌ناپذيرش و زيارتگاه ارباب دل!درود بر او و يارانش روزي که متولد شدند و روزي که به پيمان بندگيشان استوار ماندند و روزي که سر بر آستان شهادت نهادند!ادامه دارد...