محمد زاهد
ضرورت همزباني
در آستانه سالروز شهادت دکتر محمد مفتح که به روز وحدت حوزه و دانشگاه نامگذاري شده است، قرار داريم. درباره وحدت اين دو نهاد علمي نظريههاي فراواني ارائه شده است و به عبارتي اين بحث گسترهاي از امکان تا امتناع وحدت را دربر گرفته است. نگارنده اين مقاله بر اين باور است که وحدت اين دو نهاد علمي نه تنها ممتنع نميباشد که ممکن است و براي اعتلا و تکامل فهم و معرفت ديني لازم و ضروري ميباشد.
براي ايجاد وحدت بين حوزه و دانشگاه برقراري همزباني بين اين دو نهاد شرط مهمي به شمار ميآيد. درباره ضرورت همزباني مولانا جلالالدين در دفتر دوم مثنوي معنوي داستاني بدين مضمون، بيان نموده؛ که مردي به چهار نفر يک درهم ميدهد و ميخواهد که هر چهار نفر به اتفاق هم يک چيز بخرند، اولي که فارس زبان بود ميگويد با اين درهم انگور ميخرم، دومي که عرب زبان بود گفت من عنب ميخواهم نه انگور، سومي که ترک زبان بود گفت من ازم ميخواهم و در نهايت نفر چهارم که رومي بود گفت خواهان هيچ يک از آن چه گفتيد نيستم بلکه استافيل (انگور) ميخواهم. اين چهار نفر با اينکه خواستار يک حقيقت بودند، چون زبان همديگر را فهم و درک نميکردند، در نزاع و جنگ شدند.
در تنازع آن نفر جنگي شدند
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم ميزدند از ابلهي
پر بدند از جهل و از دانش تهي
صاحب سري عزيزي صد زبان
گر بدي آنجا بدادي صلحشان
پس بگفتي او که من زين يک درم
آرزوي جملهتان را ميدهم
چونک بسپاريد دل را بيدغل
اين درمتان ميکند چندين عمل
يک درمتان ميشود چار المراد
چار دشمن ميشود يک ز اتحاد
گفت هر يکتان دهد جنگ و فراق
گفت من آرد شما را اتفاق
پس شما خاموش باشيد انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفتوگو
مولوي در اينجا به فهم زبان يکديگر و به همزباني تأکيد ميکند و آن را عامل مهمي در رفع نزاع و جدال ميداند و در جاي ديگري از مثنوي به نکته مهم ديگري اشاره ميکند که از همزباني برتر است و آن همدلي ميباشد و ميگويد دو نفر همزبان چون همدل نيستند مانند دو بيگانه ميباشند و دو غير همزبان به دليل همدلي، يار و دوست به شمار ميآيند.
اي بسا هندو و ترک همزبان
اي بسا دو ترک چون بيگانگان
پس زبان محرمي خود ديگر است
همدلي از همزباني بهتر است
غير نطق و غير ايما و سجل
صد هزاران ترجمان خيزد ز دل
الزامات همزباني
اين داستان کاملاً در باره حوزه و دانشگاه صادق است. روشن است اين دو نهاد که براساس ماهيت خود در يک جامعه اسلامي در يک مسير حرکت ميکنند، نياز به وحدت دارند و اين وحدت نياز به همزباني ميان اين دو نهاد دارد. چنان که همزباني ميان حوزه و دانشگاه نيز الزاماتي دارد که اگر رعايت نشود، همزباني ميان آنان نيز دور از دسترس خواهد بود. براي ايجاد همزباني ميان آنان در گام نخست بايد بدانيم که علوم حوزوي و علوم دانشگاهي هريک داراي هويت و سرگذشتي خاص ميباشند. توضيح مطلب آنکه هر علم و دانشي اعم از علوم تجربي و غير تجربي هويت منحصر به خود را دارد. به اين بيان که هر علم افزون بر موضوع، زبان و اصطلاحات خاص خود، روش و متد خاصي در طرح مسائل خود و پاسخ به آن دارد، همچنين با محدوديتها و پيشفرضهاي مختص به خود مواجه است. علاوه بر اين هويت که چيستي و ماهيت هر علمي را بيان ميکند، علوم از هويتي ديگر به نام هويت اجتماعي نيز برخوردارند، اين هويت، رشد، تاريخ و فراز و فرود علم را در پهنه اجتماع مورد بررسي قرار ميدهد. به عنوان نمونه هنگامي که گاليله بر خلاف عرف جامعه علمي خود از خورشيد مرکزي سخن به ميان آورد يا پاستور که از موجودات زره بيني به نام ميکروب پرده برداشت. اتهاماتي که عليه اين دو در جامعه علمي مطرح شد و جار و جنجالهايي که پديد آمد همه هويت اجتماعي آن علم را تشکيل ميدهند. دو کتاب ساختار انقلابهاي علمي از توماس کوهن و کتاب علم و دين از ايان باربور در اين زمينه خواندني و آموزنده هستند.
گام ديگر در ايجاد همزباني شناخت رويکرد علم به موضوعات مربوط به خود ميباشد. به عبارت ديگر هر علم از چه منظر و ديدگاهي موضوعات خود را مورد مطالعه قرار ميدهد. توضيح بيشتر آنکه مطالعه هر پديده و معرفتي به دو صورت امکانپذير ميباشد. مطالعه دروني و بيروني و يا به اصطلاح ديگر معرفت درجه اول (معرفت پيشيني) و معرفت درجه دوم (معرفت پسيني). به عنوان نمونه يک ميز را در نظر ميگيريم مطالعه درجه اول و دروني ميز مواد تشکيل دهنده آن را بررسي ميکند که از چه موادي تشکيل شده، نوع چوب و آهن بکار رفته در آن چيست و مقاومت آن در برابر پوسيدگي چه اندازه است و مطالعه بيروني آن اين است که چه کسي آن را ساخته، چه زماني ساخته شده و چه مقدار از فضا را اشغال ميکند. در مورد علوم نيز همين دو مطالعه جريان دارد. به عنوان نمونه، علم اخلاق شناخت فضائل و رذائل و چگونگي کسب فضائل و ترک رذائل است. که معرفتي پيشيني، دروني و درجه اول است. اما معرفت بيروني و درجه دوم علم اخلاق همان است که از آن به فلسفه علم اخلاق نام برده ميشود. و درباره چرايي و علت اينکه چرا يک رفتار فضيلت و رفتار ديگر رذيلت است و گزارههاي اخلاقي چه گزارههاي هستند سخن ميگويد. در مورد علم تاريخ و فلسفه تاريخ نيز همين قاعده جاري است. علم تاريخ معرفتي درجه اول است و يک مورخ وقايع تاريخي را ميداند که فلان پادشاه در چه سالي متولد شد، در چه سالي به سلطنت رسيد، اتفاقات مهم دوران پادشاهي او چه بود و در چه سالي درگذشت. اما فلسفه تاريخ معرفتي بيروني و درجه دوم است و يک فيلسوف تاريخ اطلاع بسياري از تاريخ و اتفاقات تاريخي ندارد زيرا موضوع مطالعه او چرايي و علت اتفاقات است و اينکه آيا تاريخ يک کل معنا دار، داراي سير مشخص و قابل پيشبيني است يا خير؟. به عبارت ديگر اضافه واژه علم به موضوعي خاص مانند علم فيزيک، علم فقه و علم حقوق معرفتي درجه اول و مطالعه دروني آن علم است و فلسفه مضاف يعني اضافه واژه فلسفه به هر علمي مانند فلسفه علم حقوق معرفتي درجه دوم و مطالعه بيروني آن علم است. بنابراين ميان اين دو معرفت و شناخت فاصلهاي عميق وجود دارد و در مقام تحقيق و مطالعه بايد بين اين دو معرفت تمايز قائل شد و ميان آن دو خلط نکرد. ناگفته نماند که لزوما عالمي که به دانشي معرفت درجه يک دارد به همان علم معرفت درجه دو ندارد، هر چند که مانعه الجمع نيز نميباشند و جمع هر دو معرفت به فهم بهتر و عميقتر يکديگر ياري ميرسانند.
تطبيق
حال پس از بيان الزامات همزباني ميان دو علم، بعد از بيان مقدمهاي کوتاه درباره جايگاه فقه به تطبيق اين دو گام و چگونگي تأثير آن در وحدت حوزه و دانشگاه ميپردازيم. به طور معمول اديان از جمله اسلام به سه بخش عمده تقسيم ميشود. احکام (علم فقه)، اعتقادات (علم کلام) و اخلاق (علم اخلاق). از اين سه بخش احکام به خصوص در اسلام از اهميت ويژهاي برخوردار است و به عنوان نماي دين و اسلام شناخته ميشود. و بيشتر بحثها و انتقادات متوجه بخش احکام و علم فقه است. چرا که اين بخش از دين به طور مستقيم با زندگي همه افراد در تماس است. به همين دليل بيشتر توان حوزههاي علميه و طلاب علوم ديني صرف اين بخش از دين ميشود و صاحبنظر شدن و رسيدن به درجه اجتهاد در اين بخش حائز اهميت بيشتري است. ازسوي ديگر بيشتر توجه، بررسي و نقدهاي جامعه دانشگاهي(1) که دغدغه ديني دارند نيز معطوف به بخش احکام و علم فقه است.
همانطور که بيان شد هر معرفتي را ميتوان از دو منظر مورد مطالعه قرار داد، علم فقه نيز اين قاعده مستثني نيست. يک فقيه به علم فقه معرفتي درجه اول و دروني دارد و چه بسا نسبت به معرفت بيروني (فلسفه فقه) عامدانه غفلت ورزد و اساساً آن را وظيفه خود نداند و صد البته اين غفلت و عدم آگاهي به تفقه او زياني نميرساند. همچنين علم فقه دانشي است که هويت تاريخي دارد و دانشي نوپا و نوظهور نيست. اين علم پيشينهاي هزار ساله دارد و مسئله به مسئله رشد کرده و باليده و فراز و فرود داشته و مکتبها و مدرسههاي مختلفي در آن شکل گرفته است. ازسوي ديگر علم فقه همانند علوم ديگر از هويتي اجتماعي برخوردار است. به عنوان نمونه نظريههاي جديد فقهي نخست با مقاومت جامعه علمي روبرو شده و سپس اندک اندک جاي خود را باز کرده و به صدر نشسته و مورد پذيرش و مقبوليت عام قرار گرفته است. نزاع اصوليان با اخباريان (گفت وگوهاي وحيد بهبهاني با شيخ يوسف بحراني) نمونه روشني از اين فراز و فرودها است. همچنين مقاومت جامعه علمي با فتواي آيتالله حکيم درباره طهارت اهل کتاب و فتواي امام خميني درباره حکم شطرنج نمونهاي از اين نزاعها است. لذا از يک فقيه ولو نوآور نميتوان انتظار داشت تمام هويت اجتماعي يک حکم شرعي را به يکباره ناديده بگيرد.
همچنين علم فقه متدولوژي و روش بررسي و تحقيق خاص خود را داراست و نظريات فقهي در چارچوب خاصي مورد بررسي قرار گرفته و سپس پذيرفته ميشود. ازسوي ديگر اين دانش با محدوديتهاي نيز مواجه است. متن مقدس يعني قرآن کريم و روايت (سنت) از متوني است که يک فقيه در مقام استنباط نميتواند حکمي بر خلاف قرآن و سنت قطعي ارائه دهد. (البته با ثابت بودن ساير شرايط يعني عنوان ثانوي و يا ضرورتي پيش نيامده باشد).
به طور خلاصه اين علم در طول هزار سال به يک ساختار منسجمي رسيده است و مانند درختي تنومند شده و از گزند حوادث در امان مانده است. بنابراين اگر کسي انديشه از جاي کندن اين درخت تنومند را داشته باشد، خيال خامي در سر ميپروراند. هر چند به باور نگارنده چنين تلاشي نه تنها علم فقه را سست نميکند و برنمياندازد که به تنومندي آن ياري ميرساند. به عنوان يک نمونه تاريخي از فرداي مشروطه علم فقه حضوري پر رنگ در عرصه قانونگذاري داشته و قانونگذاران در تدوين قانون اساسي و قوانين مدني و جزايي ناظر به علم فقه بودند و پس از انقلاب اسلامي اين حضور پررنگتر بوده و علم فقه با معارضهای بيشتري مواجه بوده و همين حضور و معارضه و لزوم پاسخگويي به مسائل مطرح شده به قدرت و توانمندي آن افزوده است.
آسيب شناسي نقد فقه
در ابتداي اين نوشتار از لزوم همزباني و همدلي سخن به ميان آمد. براي دست يافتن به همزباني بايد بررسي شود که جامعه دانشگاهي و ازسوي ديگر حوزههاي علميه از چه منظر و خاستگاهي ناظر به علم فقه هستند. به طور خلاصه ميتوان گفت که جامعه دانشگاهي بدون توجه يا با توجه اندک به هويت تاريخي اجتماعي، محدوديتها و روش تحقيق علم فقه و با نگاه بيروني و درجه دوم ناظر به گزارههاي فقهي است و اشکالات و ان قلتهاي خود را از اين خاستگاه مطرح ميکند.
به عنوان نمونه اشکالاتي که ازسوي جامعه دانشگاهي در مورد برخي از احکام چون قصاص، سنگسار و احکام ارث مطرح ميشود از اين خاستگاه است. آنان با تعريفي برون ديني از عدالت، عقل و کرامت انساني اين احکام را مورد پرسش قرار ميدهند و کارائي آنها را زير سؤال ميبرند. اما يک فقيه به دليل محدوديت متن و تعريف درون ديني از عدالت و اجماع علما در مورد اين احکام، آنها را احکامي موجه ميبيند و پرسشي در ذهن او خلجان نميکند و ضرورتي نميبيند که احکام شرعي را با چهار ويژگي برون ديني؛ عاقلانه، عادلانه، اخلاقي و کارآيي بسنجد و ارزيابي کند.
بنابراين براي ايجاد تفاهم و همزباني از يک سو جامعه دانشگاهي نخست بايد به فقه نگاهي دروني داشته باشد، آگاه به هويت تاريخي اجتماعي آن باشد و به متدلوژي فقه و به محدوديتهاي آن واقف گردد و دست کم با روش و شيوه استنباط احکام شرعي آشنا شود و بداند هر حکم فقهي از پيشينه و پشتوانهاي محکم برخوردار است و داراي مبادي و مباني معرفتي و غير معرفتي است بنابراين يک حکم فقهي به راحتي و سادگي جاي خود را به حکمي ديگر نميدهد. و ازسوي ديگر فقها و حوزههاي علميه نيز بايد تلاش کنند تا جاي ممکن مطالعات برون ديني را گسترش دهند و نگاه بيروني به فقه و گزارههاي ديني داشته باشند و دست کم آگاه به مباني زبانشناختي، انسانشناختي و معرفتشناختي دنياي معاصر باشند و بدانند با مباني جديدي که در دنياي مدرن مطرح شده و مورد اقبال عموم قرار گرفته، پذيرش برخي از احکام با مشکل مواجه است. به عنوان نمونه انسان معاصر با پذيرش اصل تساوي جنسيتي و کرامت انساني به راحتي حکم ارث و ديه زنان را نميپذيرد. فقها در اين جا بايد با اجتهادي روشمند و نگاهي نه تنها معطوف به درون بلکه با نگاهي بيروني گره گشايي کنند. به عنوان نمونهاي ديگر مسئله عقلانيت در احکام است که در دنياي معاصر مطرح شده است و نياز به بحث و بررسي فراوان دارد، اما پيش از آن بايد روشن شود که با توجه به اينکه عقل يکي از منابع مهم در اجتهاد است چه نقشي در اجتهاد ايفا ميکند؟ آيا از ظرفيتهاي آن به طور کامل استفاده شده است؟ و چرا مکتب اصولي که تکيه بر عقل دارد و اخباري که تأکيد بر احاديث و روايات دارد، در نتايج و فتاواي خود يکسان و مشترک هستند؟ جالب اينکه کتاب فقهي مصابيح الظلام از وحيد بهبهاني (اصولي) شرح کتاب مفاتيح الشرايع فيض کاشاني (اخباري) است و هر دو به فتاواي يکسان ميرسند. همچنين با مقايسه مفاتيح الظلام با حدائق الناضره شيخ يوسف بحراني (اخباري) نيز به چنين نتيجهاي دست مييابيم. بنابراين نمود، ظهور و ثمره عقل در مکتب اصولي کجاست و چيست؟
هنگامي که خاستگاه اشکال و دفاع طرفين روشن شود و طرفين سعي در فهم مباني و مبادي همديگر داشته باشند و افزون بر آن بدگماني نسبت به هم به خوش گماني بدل شود و هر دو طرف نگاهي همدلانه به دين داشته باشند، به طور قطع بسياري از اختلافها و سوء فهمها رخت برخواهند بست و در پرتوي چنين تفاهم و گفتوگوي همدلانهای، معرفت ديني به تکامل خواهد رسيد.
ـــــــــــــ
1- به جاي استفاده از واژه روشنفکر ديني از واژه جامعه دانشگاهي استفاده ميکنم زيرا از يک سو دايره بيشتري از افراد را دربر ميگيرد، اعم از اينکه دغدغه ديني داشته باشند و يا نداشته باشند، چه بسا حقوقداني نسبت به برخي احکام سخني و انتقادي داشته باشد و ازسوي ديگر گرفتار اين بحث نشوم که واژه روشنفکر ديني گزارهاي متناقضنما است يا خير؟
*براي ايجاد وحدت بين حوزه و دانشگاه برقراري همزباني بين اين دو نهاد شرط مهمي به شمار ميآيد
*براي ايجاد همزباني ميان حوزه و دانشگاه در گام نخست بايد بدانيم که علوم حوزوي و علوم دانشگاهي هريک داراي هويت و سرگذشتي خاص ميباشند
*براي ايجاد تفاهم و همزباني از يک سو جامعه دانشگاهي نخست بايد به فقه نگاهي دروني داشته باشد، آگاه به هويت تاريخي اجتماعي آن باشد و به متدلوژي فقه و به محدوديتهاي آن واقف گردد و دست کم با روش و شيوه استنباط احکام شرعي آشنا شود
*فقها و حوزههاي علميه نيز بايد تلاش کنند مطالعات برون ديني را گسترش دهند و نگاه بيروني به فقه و گزارههاي ديني داشته باشند و دست کم آگاه به مباني زبانشناختي، انسانشناختي و معرفتشناختي دنياي معاصر باشند