رحیم قمیشی من "قاسم سلیمانی" را دوست دارم.
"سرباز قاسم" دوست داشتنی
صفحه جبهه و جنگ - تاریخ: 14-10-1399, 00:01
نه بخاطر اینکه این روزها همه جا را پر کردهاند از عکسهایش
نه بخاطر اینکه نفهمیدیم کی یک سال از شهادت او و از سفر نابهنگامش گذشت
نه! من دوستش دارم
نه بخاطر اینکه شنیدهام همه را دوست داشت، چپ، راست، باحجاب، بدحجاب، همه را
نه بخاطر اینکه هیچ کار اقتصادی نمیکرد، هیچوقت به فکرش نبود که بشود وزیر، بشود وکیل، بشود رئیس جمهور
نه بخاطر اینکه غریبیاش را با دنیای این روزهای ما هرگز به زبان نیاورد
نه! نه بخاطر اینکه خیلی چیزها در دل داشت و هرگز نشد بگوید
نه... نه... نه بخاطر اینکه نمیترسید بگوید چقدر آقای هاشمی را دوست داشته
نه بخاطر اینکه وقتی خواست به وصیت امام و دخالت نکردن در سیاست عمل کند، ماهها خانهنشین شد!
نه! نه بخاطر اینکه در تشییعش همه آمدند، حتی آنها که نظام را قبول نداشتند...
نه بخاطر اینکه سالهای جنگش را بهرخ هیچکس نکشید
نه بخاطر اینکه هرگز، هرگز، هرگز نخواست خدمتهایش به کشور را وسیلهای کند برای دنیایش، برای تفاخرش
نه، نه...
نه بخاطر اینکه دشمنها ازش میترسیدند
نه بخاطر اینکه خانوادههای شهدا را، جانبازها را از صمیم دل دوست داشت
نه، بخدا
اینها همه خوب بود، و بود
اما...
من آقا قاسم را دوست دارم که گفت روی آرامگاهم تنها بنویسید
"سرباز قاسم سلیمانی"
نه یک کلمه بیشتر!
نه بنویسیم سردار، نه حاج آقا، نه دانشمند، نه دکتر، نه ایثارگر، نه تنها...
سربازی برای کشورش، برای وطنش
سربازی ساده، همرنگ مردم.
کاش آن کوتهفکرهایی که تصور میکنند با تعداد بسیار زیاد تراکتها و بنرها و عکسها، انگار او را بزرگ میکنند، میفهمیدند
اینها همه کوچکش میکند!
شما را به خدا نکنید...
کاش آنهایی که خودشان را به او میچسبانند میفهمیدند مردم هیچکس را با آقا قاسم یکی نمیکنند
او یک "سرباز" بود
و همین بزرگش کرده بود
همین محبوبش کرده بود
همین شایسته عشقش کرده بود
او دوست نداشت از مردم، از سربازها، از نادیدهها، از فراموششدهها جدا شود!
جدایش نکنید لطفا.
آقایان تراکتزن
آقایان سوءاستفاده کن
آقایان به انتظار سالگرد نشسته
مطمئن هستید آقا قاسم خوشحال است عکسش همه جا باشد، عکس سایر شهدا هیچ کجا؟
دو سه روز بعد از شهادت قاسم عزیز، ۱۷۶ فرزند این سرزمین مظلومانه در هواپیما سوختند
دو سه روز بعد از شهادت قاسم نجیب دهها نفر در کرمان خفه شدند
عکسهای آنها را هم آماده کردهاید؟
شمعی هم برای آنها روشن میکنید؟!
برای کدام سرباز دیگر موسسه و ستاد ساختید؟
قاسم همین را میخواست!؟
نه، نه!
من قاسم سرباز را دوست دارم
همان که وقتی به او گفتند شرایط عراق خوب نیست برای سفرش، نگفت چرا آنرا نمیتواند لغو کند!
نگفت چرا وقتی که هر عقل ساده نظامی میدانست آن روز، رفتن به عراق منطقی نیست، رفت.
من دیدهام بدخواهان مردم این روزها چقدر به دروغ نوشتند قاسم گونی گونی پول میداده به فلسطینیها، به سوریهایها... من دیدهام.
و میدانم مردم دوست نداشتند وقتی میلیونها فقیر در کشور داریم کسی میلیون دلار بفرستد خارج!
میدانم، اما قاسم محبوب، قاسم دوستداشتنی، قاسم عزیز یک "سرباز" بود.
و من سرباز وطنم را دوست دارم.
بدون عکسش، بدون ویژه برنامهها، بدون بارگاهی بر قبرش، بدون طرفداران دروغینش
من همان قاسم سلیمانی ساده را دوست دارم
همان سرباز باهوش را
سید حسن نصرالله میگوید شب آخر به او زنگ زدند نیاید عراق
عامری نخستوزیر سابق عراق پیغام داده بود بگویند نیاید
تا اینجا را میدانیم...
چرا نمیگویند جواب قاسم چه بود!!
مگر قاسم نمیدانست نباید به مهلکه برود
با آن همه دانائیش...
چرا نمیگویند او چه جواب داد؟
چرا داستان را نیمه میگویند...
من قاسم سلیمانی را از عمق وجودم دوستش دارم، مثل همه سربازها، مثل همه آن سرنشینان بیگناه هواپیما، مثل همه آن بینامها، مثل همه جوانهای فداکار وطن، مثل همه سربازهای بیمزار
مثل همه آنها که حکایتشان ناتمام ماند!
من "سرباز قاسم سلیمانی" را دوست دارم!
خیلی دوستش دارم...
روحت شاد سرباز دلها
روحت شاد سرباز وطن
روحت شاد
با همهی گمنامها
با همهی مظلومها